من تا حالا دریای شمال و جنوب نبوده ام. در این 8 سالی که تهران بودم دوست نابابی هم نداشتم که یک شب با جیپ سبز لجنی اش بیاید جلوی در خوابگاه سوار شویم برویم شمال. فقط همان دریاچه ارومیه خودمان که آن موقع ها آب داشت. آخرین بار شاید 10 سال پیش بود که با دوستان سابقم رفتیم دریاچه، من داخل آب نرفتم حتی بعد از گذشت 10 سال باز هم از این کارم پشیمان نیستم. نمک دریاچه خیلی زیاد است و با خورشید بی رحم و سرتق نیمه تابستان تن و بدنت را حسابی سرخ می کند تو بگو هزار ضربه تازیانه خورده باشی. آب دریاچه چون خیلی شور است نمی توانی زیرابی بروی باید مثل زیردریایی هایی که می خواهند جاسوسی بکنند سرت همیشه بیرون آب باشد که در این صورت هم خورشید تو را می بیند روی سرت لیزر می اندازد.

توی ساحل هم خبری از امکانات رفاهی نیست مثلا دوشی چیزی، رحمان و علی، دوستان سابقم که دلم برایشان تنگ می شود، یک دبه آب پشت پراید رحمان آورده بودند بعد از اینکه از دریاچه بیرون آمدند دبه را روی سرشان خالی کردند سر این که کدام سهم بیشتری از آب را صاحب شوند با هم دعوایشان شد، من می دانستم که اگر داخل دریاچه می شدم عمرا یک سوم آب این دبه سهم من بشود، علی همان اول سه چهارم آب را خالی کرد روی سرش، اینجور موقع ها کسی منطق یا کمک به هم نوع حالی اش نمی شود.

 تمام دبه را هم که روی سرشان خالی می کردند باز هم بین موهایشان و داخل گوش هایشان نمک باقی می ماند و بعد این نمک از پشت سرشان پایین می خزید و پشت گردنشان سفید می شد تا وقتی به خانه برسیم و یک دوش بگیرند خارش می گرفت بدنشان که هزار تازیانه خورده بودبدبختی و خارش آنها را که می دیدم، مخصوصا رحمان که فقط یک چهارم آب نصیبش شده بود، با خودم می گفتم من چقدر انسان خوش فکری هستم که در دریاچه شنا نکردم. انسان ها اگر ماهی می شدند من نهنگ می شدم که بعد از گذشت میلیاردها سال تازه به این فکر افتاده اند که به ساحل بزنند. 

+  این من و دوست نابابم هستیم این یکی هم جیپ سبز لجنی