از وقتی که وارد مدرسه راهنمایی شدم به شدت نسبت به خودم آگاه بودم و احساس عدم امنیت می کردم حالا نمی دانم دارم اینها را درست ترجمه می کنم یا نه هم self consciousness داشتم و هم به تبع آن insecurity، دوستانی که من را تحلیل می کنند احتمالا معنی این کلمه ها را نمی دانند؟

هم به سنی رسیده بودم که اتفاقات اطرافم را درک می کردم و هم به خاطر نوع مدرسه ام بود که همه ی بچه ها از طبقه متوسط به بالای شهر بودند و من از قشر فقیر. متاسفانه کسی هم مثل گالونی یا انریکو در کارتون مدرسه والت نداشتیم اتفاقا یک همکلاسی لاغر مثل انریکو داشتیم که پدر و مادرش هر دو دکتر بودند شباهتش به انریکو فقط لاغر بودنش بود و پدر دکترش به کارش نیامده بود چند تا هم کلاسی گنده هم داشتیم که شباهتشان به گالونی فقط گنده بودنشان بود. خدای من این چیزها فقط در کارتون ها پیدا می شود. نمی خواهم وارد جزئیات ماجراهایم بشوم نمی دانید چه وضعیتی داشتم فقط خواهش می کنم هر تفسیر و برداشت فوق العاده ی روانشناسانه ای که دارید نکته ای به روحیات الآن من تعمیم ندهید من از برداشت های بدیهی متنفرم. از بخت بدم در فامیلمان هم همین وضعیت را داشتیم یعنی دایی هایم از قشر ثروتمند جامعه بودند و ما فقیر بودیم احساس خودآگاهی و عدم امنیتم پیش آنها و بچه هایشان بسیار شدیدتر از مدرسه بود همه ی اینها را بگذارید در کنار اینکه کسی نبود باهاش حرف بزنم.

حالا دیگر دکتر شده ام حقوقم از فامیل های ثروتمندمان بیشتر است دیگر آن احساس عدم امنیت را ندارم ولی آن حس خودآگاهی را هنوز دارم اعتماد به نفسم بالا رفته و  سعی نمی کنم سوء تفاهم دیگران در مورد خودم را برطرف کنم ولی آن حس خودآگاهی شدید را با خودم دارم پشت تلفن که حرف می زنم و در وبلاگ که می نویسم و با کسی اگر غذا می خورم و کلا وقتی همراه کسی هستم از خودم آگاهم.