میوه شستم و یک بشقاب هم برای هم اتاقی ام گذاشتم گفت وای دست شما درد نکنه، من تازه شام خوردم اصلا جا ندارم گفتم اگه میل نداشتین بذارین یخچال من تعارف نمی کنم.

خیلی دوست دارم مثلا یک نفر بیاید بهم بگوید آقای محترم من از این به بعد وبلاگ شما را می خوانم و برایتان کامنت هم می گذارم ولی به شرطی که شما هم وبلاگ من را بخوانید و کامنت هم بگذارید من از این حرفش به صداقتش پی می برم وبلاگش را می خوانم و اگر دوست داشتم شرطش را می پذیرم شاید خودم هم برایش شرط بگذارم مثلا بگویم من برای هر دو کامنت شما فقط یک کامنت می گذارم و بعد سر همین شرایط قرارداد با همدیگر چانه بزنیم.

 خواننده هایی داشتم که این شرط را در دل خودشان با من گذاشته اند و بعد که برآورده نشده (بعضی وقت ها از روی عمد برآورده نشده) آنها هم در دل خودشان از دست من ناراحت شده اند و دیگر به وبلاگ من سر نزده اند یا حداقل کامنت نگذاشته اند. من که نمی توانم از دل کسی به کسی خبر بدهم چیزی نگفته ام البته بهتر است که من هم مثلا می گفتم به نظر من شما به این دلیل دیگر به وبلاگ من سر نمی زنید و آنها هم جوابشان را می گفتند. چند بار هم کارهایی شبیه این کرده ام یعنی حرفم را صادقانه زده ام ولی جواب های وحشتناکی گرفته ام. آدم های پیچیده ای که از دست هم ناراحتند ولی چیزی نمی گویند. بعضی وقت ها اشکال از نفر اول است که نمی گوید و بعضی وقت ها اشکال از نفر دوم است که این اطمینان را به نفر اول نداده تا حرف هایش را راحت بزند.