امروز هشداد برای دیدنم به دانشگاه آمده بود از همین در شماره 5، روبروی خوابگاهمان داخل آمد من جلوی در زیر اطلسی ها منتظرش بودم وقتی از کنار دشت های نیمه خشک آفریقا رد می شدیم توماس را بهش نشان دادم گفتم او همان توماس خنگ است، من هیچ وقت به تو دروغ نگفتم. از کنار مهمانسرای دانشگاه که فقط دو تا اتاق دارد گذشتیم و داستان درختان توت سربریده را برایش تعریف کردم و رفتیم و به استادیوم دانشگاه رسیدیم و من برایش تعریف کردم سال اول فوق لیسانس چند بار در این استادیوم گریه کرده ام چون کسی را نداشتم حرف های کوچکم را با او بزنم و خدا را شکر که الان هشداد را دارم. به سمت بوفه دانشگاه رفتیم بهش گفتم تو را به خدا عجله نداشته باشد، من در تمام رویاهایم با تو یک چایی خورده ام. وقتی نشستیم چند تا از دانشجوها داشتند سیگار می کشیدند گفتم من سیگار نمی کشم ها!

+ هشداد به ترکی یعنی هیچ چی، یعنی که هیچ کس به دیدن من نیامده بود این فقط یک داستان بود که از توسن قهوه ای خیالاتم در آوردم.