چند وقت پیش رفتم و یک مداد و پاک کن خریدم فروشنده بوفه تعجب هم کرد من هم از این تعجبش خوشحال شدم حالا نه اینقدر خوشحال که رقصی چنین میانه میدانم آرزو باشد، فقط در همین حد که خوب من لابد کار عجیبی کرده بودم که فروشنده تعجب کرد. سال هاست کار عجیبی نکرده ام. یک میلی در من هست به عجیب بودن به یکباره نکته سنج شدن به داد زدن هنگام حرف زدن، به قهر کردن با تمام کسانی که فکر کنم فقط یک ذره با من صادق نیستند. میلی در من هست که می خواهم خداوندگار زندگی ام باشم.

مداد و پاک کن را خریدم یک سایت خوب برای آموزش نقاشی پیدا کرده بودم می خواستم نقاشی با مداد را یاد بگیرم با خودم گفتم لابد با این کار دریچه های هنر به رویم گشوده می شود گرچه علاقه ی اصلی من نقاشی نیست و البته علاقه ام به آن کم هم نیست اما به گمانم همه ی انسان های هنرمند در یک طبعی مشترکند من از آن عنصر طبعی بی خبرم. مثلا من شرط می بندم آهنگسازها نقاشی شان از مهندسان مخابرات بهتر است. این کار را شروع هم نکردم دل دادن به هنر هم یک عنصر دیگر نیاز دارد که چرا دروغ بگویم من از آن بی خبر بی خبر هم نیستم.  

+ عنوان را به حالت کشیده بخوانید انگار دارید جار می زنید. 

+ نقاشی از من نیست.