سلام

بعد از اینکه سرما خودم ساعت خوابم به هم ریخت چطور برایتان بگویم طرز خوابیدن کبوترها و ماهی ها را دیده اید؟ به مویی بند است خوابشان، آخر این چه وضع خوابیدن است، آدم وقتی می خوابد باید روی زمین پخش شود، حالا کبوتر شاید ولی ماهی چطور روی زمین پخش شود؟ به هر حال بعد از اینکه سرما خوردم خوابم زیاد شده بود آنقدر خواب آلود شده بودم که اگر به گل شمعدانی دست می زدم خوابش می برد، بله خوب کمی اغراق کردم این از صنعت های ادبی است حالا با دست زدن که نه ولی اگر بغلش می کردم حتما خوابش می برد، خواب ابدی منظورم است. به هر حال الان دوباره دارم به سمت کبوتر شدن پیش می روم، شربت شهادت و این حرف ها. خدمتکار اینجا برای تمیز کردن آشپزخانه از روش های کوبه ای استفاده می کند یعنی هر چیزی را که بخواهد تمیز کند آن را به در و دیوار می کوبد. چهار طبقه خوابگاه است که هر طبقه دو تا آشپزخانه دارد از طبقه چهارم که طبقه ماست شروع می کند ولی من صدای طبقات پایین را هم می شنوم شانس با من یار است که این بنده خدا فقط مسئول نصف آشپزخانه هاست. کارش که تمام می شود آشغال ها را می اندازد داخل شوتر، دقیقا انگار خود من را می اندازد داخل شوتر. جرأت نمی کنم وقتی آشپزخانه است آنجا بروم یک چیزی بارم می کند، فقط وقتی حالش خوب باشد به سلامم درست و حسابی جواب می دهد. یک بار که اتفاقی با هم آَشپزخانه بودیم گفت آشغال می ریزند! گفتم بله؟! گفت کنار سطل آشغال ها تفاله چای می ریزند! گفتم بله متاسفانه! (داشت به در می گفت که دیوار بشنود در کل کشور ایران هیچ کس به اندازه من چای نمی خورد (صنعت اغراق))

چند روز گذشته را مشغول نوشتن کد vhdl برای گیرنده مخابراتی بودم که خودم طراحی کرده ام فکر نکنید تمام زندگی من شده خوابیدن و بغل کردن شمعدانی ها و چایی خوردن و فحش دادن به خدمتکار خوابگاه و فانتزی در مورد پایین رفتن از شوتر و چرت و پرت نوشتن در وبلاگ. حرف مردم مهم هست نه. مادرم همیشه بهمان می گفت مثلا این کار را نکن یا آنطور غذا نخور، یکی نداند فکر می کند اینها ندید بدیدند مادرشان بهشان غذا نمی دهد!