یکه دانا عمویم بود همان که به صورت میراحمد سیلی زده بود و چوبانف پدر من را به دردسر انداخته بود. یک عمو که بیشتر نداشتم داداش صدایش می‌کردیم البته آنقدرها نزدیک نبودیم 25 سال پیش که از روستا به شهر آمدیم رابطه‌مان تقریبا به طور کامل قطع شد. به هر حال پدرم به این خاطر که او برادر بزرگش بود یک عمر کلاه از سرش برنمی‌داشت، می‌گفت پدربزرگم بهش گفته کسی که برادر بزرگتر دارد نباید کلاهش را از سرش بردارد.

 داداش امروز از دنیا رفت خدا رحمتش کند و به پدرم صبر بدهد. لطفا یک فاتحه برایش بخوانید و اگر فرصت کردید فردا شب دو رکعت نماز برایش بخوانید اسمش فریدون بود پسر نصرالله.