روی تخت فرزان دراز کشیدم دارم بیگانه‌ی آلبرکامو رو می‌خونم فرزان پسر زشتیه و صورت لاغر و کشیده و قد بلندی داره از اون آدماست که قیافه‌ش و طرز صحبت کردنش تو رو به اشتباه میندازه دلش می‌خواد از اونایی به نظر برسه که لای کادوی تولد بزرگ شدن صورتش صاف نیست و پر از جوش‌های ریز و درشته انگار دست آدم‌خورهای آمازون گیر افتاده و قبل از اینکه بتونه از دستشون قصر در بره صورتش یه مقداری کباب شده موهای بلندی داره همیشه در حال شونه کردن اوناست و هر دقیقه یک بار دستش رو توی موهاش فرو می‌کنه و از جلوی چشماش کنارشون می‌زنه در بقیه ساعت‌ها هم ادب ریاکارانه‌ش رقت انگیزه دروغگوی قهاریه از اون آدماست که با همه به گرمی‌ برخورد می‌کنه که شاید یه روز به دردش بخورن من از این جور آدما متنفرم تا وقتی هم اتاقی هستیم مجبورم تحملش کنم ناامید کننده‌ست. یک بار که پدرش اومده بود خوابگاه انتظار داشت همه کارهامون رو رها کنیم و از پدرش پذیرایی کنیم بدترین قسمت ماجرا اینه که هیچ کس نمی‌تونه بفهمه یه آدم دروغگو کی راست میگه.

هم اتاقی دیگه‌م، احمدعلی، پشت لب تاپش نشسته به نظرم داره سایتای خبری رو می‌خونه از همه اتفاقای کوفتی دنیا خبر داره این یکی برعکس فرزان صورتش رو معمولا اصلاح نمی‌کنه نماز می‌خونه ولی مطمئن نیستم صورتش رو به خاطر اعتقادات مذهبیش اصلاح نمی‌کنه چند بار دیدم که اصلاح کرده لابد اعتقادش خیلی محکم نیست قبل از ظهر ازش پرسیدم دکتر به نظرت این دانه‌های گل رو بکارم در میان؟ گفت تو عمرش هیچ وقت گل نکاشته، تاسف انگیزه. قبلنا می‌گفت وبلاگ هم می‌نویسه به نظرم یک چیزهایی هم برام خوند چرت بوده یادم نمونده فکر می‌کنم در مورد یه گربه بود لابد میره اونجا می‌نویسه عاشق گل‌های نرگس و داوودیه و دوست داره سوار بر اسب تو یه دشت وسیع چهار نعل بره تا باد به صورتش بزنه، از اینایی که وبلاگ می‌نویسن ولی تو عمرشون هیچ گلی نکاشتن هم متنفرم. با اینکه به قول خودش بچه‌ی روستاست نمازش رو با شلوارک می‌خونه لابد اجدادش تو روستا با شلوارک می‌رفتن گوسفندچرونی، اتاق کوچیکی داریم و هر موقع می‌خواد نماز بخونه من مجبورم از روی صندلیم بلند شم تا به من سجده نکنه. برعکس فرزان آدم دروغگویی نیست در کل بهترین چیزی که ازش دوست دارم اینه که کاری به کار من نداره اون روز که می‌خواست برای خودش سیب‌زمینی سرخ کنه از من پرسید ناهار خوردم یا نه به دروغ گفتم خوردم اونم اصراری نکرد و وقتی سیب‌زمینیش رو آماده کرد برای من لقمه‌ای درست نکرد کاری که فرزان همیشه انجام میده و من ازش متنفرم. به نظرم احمدعلی آدم افسرده‌ای باشه همینکه صورتش رو اصلاح نمی‌کنه یا با اینکه درآمدش بد نیست برای خودش لباس یا ادکلن نمی‌خره عینک دودی هم نداره، لعنتی پسره قدر خودشو نمی‌دونه. قبل از ظهر که تازه داشت صبحانه می‌خورد داشت برام حرف می‌زد، کلا وقتی داره غذا می‌خوره چرت و پرت زیاد میگه می‌گفت به نظرش مردم طرز فکر درستی در مورد ازدواج ندارن بعضیا میرن تمام خانواده طرف رو بررسی می‌کنن که بیماری در خونواده شون نباشه به نظرم اشکالی نداره یه نفر بیمار باشه فوقش به جای اینکه هشتاد سال عمر کنه سی سال عمر می‌کنه چه اشکالی داره؟ به نظر تو اشکالی داره؟ سرم رو تکون دادم که نه اشکالی نداره ولی معلومه که اشکال داره، پسره‌ی کودن. می‌گفت تنها اشکالش اینه که هزینه‌های لعنتیش بالاست. یک بارم که داشت غذا می‌خورد می‌گفت به نظرش قاشق از چنگال و چاقو خیلی بهتره چون با چاقو نمیشه سوپ و برنج خورد با چنگال هم نمیشه سوپ و عسل خورد یعنی میشه ولی کار خیلی سختیه ولی با قاشق میشه همه کار کرد، می‌گفت من اگه پادشاه مصر بودم وصیت می‌کردم موقع مردنم به جای چاقو و چنگال سه تا قاشق تو قبرم بذارن، لابد منتظر بوده دو تا شاهزاده‌ی ایکبیری که قبل از سی سالگی مردن شبا تو قبرش براش مهمون بیان.  

+ فرزان وجود خارجی نداره ولی احمدعلی منم خودم رو از زبان هم اتاقیم توصیف کردم.