جوایز جشنواره اتفاقات هفته به شرح زیر اعلام می گردد:

شگفت انگیز هفته: منتظر تاکسی بودم ولی ترافیک زیادی بود چند تا تاکسی آمدند ولی مسیرشان به من نمی خورد. 200 متری تا میدان پیاده رفتم و باز هم منتظر تاکسی شدم همان چند تاکسی که چند لحظه پیش از روبرویم رد شده بودند دوباره از روبرویم رد شدند و هنوز هم مسیرشان به من نمی خورد. این قسمت که هنوز هم مسیرشان به من نمی خورد خیلی شگفت انگیز نبود، قسمت شگفت انگیزش تکرار تاریخ بود، از این اتفاقات فقط یک بار در طول زندگی هر کس می افتد. 

متفاوت هفته: یک پیرمرد سوار تاکسی شد گفت می خواسته پیاده برود از بس که تاکسی گیرش نیامده، این که بالاخره ماشین گیرش آمده نعمتی است. بدون مقدمه به راننده گفت اگر از این هزارها میلیاردی که می خورند یک میلیاردش را به من می دادند دیگر سر کار نمی رفتم و در خانه می نشستم. از کنار یک پادگان رد شدیم گفت همین چند سال پیش با کلاشنیکف اینجا نگهبانی می دادیم از ترس اینکه نکند خدای نکرده شاه برگردد، چه می دانستیم قرار است اینطوری بشود. گفت آمدنی یک مردی دیده که نه پیر بود نه جوان بود داشت گریه می کرد، در یکی از موسسه هایی که منحل شده صد هزار تومان پول داشته که الان تکلیفش معلوم نیست. گفت در جبهه یک رفیق داشته که خیلی خوشگل بوده ولی بعد که ترکش خورد یک چشمش ترکید دیگر خوشگل نبود، دولت باید به اینها برسد. می گفت حقوق ها را هنوز نریخته اند، قدیم ها آخر ماه سر وقت می ریختند،  پسرک دوازده ساله ای کنارش نشسته بود و یک بادکنک را خط خطی کرده بود و طناب پیچی اش کرده بود دستش گرفته بود برگشت بهش گفت پسرم می خواهی با این توپ بازی کنی؟ گفت نه این کاردستی ام است. موقع پیاده شدن برای پسرک آرزو کرد نمره خوبی از کاردستی اش بگیرد، قسمت متفاوتش این بود که زیاد حرف می زد بدون اینکه به مخاطبش توجه کند.

خوب هفته: به طور مشترک تقدیم می گردد به: سر تصمیمی که گرفتم هستم هنوز و برادرم یک فیلم کوتاه از نازنین زهرا برایم فرستاد که برای من گرفته بود. داشت روی مبل ها دستمال می کشید و به خیال خودش تمیزشان می کرد. 

بد هفته: یک جایی مهمان بودیم تنها نبودم مهمانی بیشتر از دو ساعت حسابی کلافه ام می کند. آخرها از شدت عصبانیت داشتم مثل گاوهای وحشی فوت می کردم. این اتقاقات مجبورم می کند به انتخاب ناگزیر بین محدود کردن ارتباطاتم و روابط خانوادگی و علایق خودم و آینده تحصیلی ام به طور جدی فکر کنم.

 امیدواری هفته: یکی از مقالاتم Accepted with minor revision  شد حالا اگر اصلاحات را قبول کنند پذیرش نهایی می شود. برای اینکه بتوانم دکترایم را دفاع کنم باید مقاله پذیرفته شده می داشته باشم.

جمله قصار هفته: این حرف ها که صاحبان وبلاگ می گویند نظرات مخاطبان برای من اهمیتی ندارد و من حرف هایم را می زنم مزخرف است. من بارها سعی کرده ام سر صحبت را با راننده های تاکسی باز کنم یا برعکس آنها تلاش کرده اند مثلا گفته اند هوا خوب است گفته ام بله هوا خوب است گفته اند ترافیک زیاد است گفته ام بله ترافیک زیاد است گفته اند مردم خیلی بد رانندگی می کنند گفته ام بله مردم خیلی بد رانندگی می کنند. خیلی سعی کرده ام ولی نتوانسته ام نکته مشترکی برای صحبت کردن پیدا کنم. اینطور نبود که قضاوتش برایم مهم باشد اصلا حرفی نداشتیم با هم بزنیم. در مورد وبلاگ هم زیاد فکر می کنم که چه حرفی داریم با هم بزنیم؟ (جایزه متعلق به همین جمله آخر بود)

یک جایزه غم انگیز هفته هم بود که برنده ش رو اعلام نمی کنیم ولی جایزه ش رو مخفیانه بهش میدیم.