تصویر درستی از خودم در این وبلاگ خلق نکرده‌ام، خلق نکرده‌ام!! چه غلط‌های دیگری که نکرده‌ام.

یک آدم ساده و دوست‌داشتنی یا دوست‌نداشتنی که بهش نمی‌آید افسرده و ناراحت باشد، نه خیر، من دیشب با این امید خوابیدم که صبح بیدار نشوم.

آدم خیلی خوبی نیستم. یعنی خب بدذات نیستم ولی زود عصبانی می‌شوم و خیلی زود به حماقت و نفهمی ‌آدم‌ها پی می‌برم، اعتقادی به خوش‌بینی ندارم. امروز یک مرد گنده داشت در تاکسی با گوشی‌اش بازی می‌کرد، تا اینجای کار ایرادی ندارد من هم بعضی وقت‌ها این کار را می‌کنم، مشکل این بود که صدای لعنتی‌اش را خفه نکرده بود. دلم می‌خواست در آن لحظه آرنولدی چیزی بودم با سر انگشتم بهش اشاره می‌کردم و می‌گفتم داداش خفه‌ش می‌کنی یا خفه‌ت کنم؟

مسعود امروز بهم زنگ زده بود تولدم را تبریک گفت، هر دومان می‌دانستیم امروز نهم اردیبهشت است. سال پیش مهربان‌تر بودم خودم بهش زنگ زدم و یادآوردی کردم امروز تولدم است، نمی‌خواستم فراموش کردن تولدم در پرونده اعمالش ثبت شود. یکی از دلایلی که دوست ندارم کسی تولدم را تبریک بگوید این است که این کار اصلا کافی نیست و از دست هر آدم چلاقی برمی‌آید (منظورم از آدم چلاق، آدم ناتوان است، معلول نیست). تبریک تولد به نظرم بیش از حد بدیهی است، گفتم که آدم خوبی نیستم، پرتوقعم.