سلام

اوایل هفته برادرم تهران آمده بود، اسحاق پدر نازنین زهرا. نازنین زهرا 30 اردیبهشت ساعت‌های نزدیک ظهر یک سال و شش ماهش می‌شود. آنقدر دوست داشتنی شده که نمی‌توانید تصورش را بکنید. وقتی ازش خواستم من را ببوسد این کار را انجام داد. بچه‌ها موجودات شگفت‌انگیزی هستند، جایزه شگفت‌انگیز هفته می‌رسد به بوسه‌ی نازنین زهرا.

داشتم می‌رفتم سمت خانه خواهرم که یک دختر بچه به مادرش گفت وقتی رسیدیم خانه می‌شوری‌اش، انگار لباسش را کثیف کرده بود و مادرش بهش گفته ببین لباست را کثیف کردی؟ هنوز در شوک حاضر جوابی دخترک بودم که برادر کوچکش که شاید دو سال هم نداشت بهم سلام داد. بچه شدم و سرم را خم کردم و گفتم سلام سلام. من معمولا حواسم به کارهایم هست، یعنی حتی وقتی احساساتی می‌شوم حواسم هست که الان احساساتی شده‌ام و با خودم فکر می‌کنم در مرحله بعد باید چکار کنم. مثلا نازنین زهرا روبرویم نشسته و من با خودم فکر می‌کنم خوب من عمویش هستم و چند وقتی هست او را ندیده‌ام الان باید چکار کنم؟ اما در آن لحظه که با صدای مسخره‌ای، شبیه به مجریان برنامه‌ی کودک، گفتم سلام سلام حواسم نبود داشتم چکار می‌کردم. دخترک و پسرک دست به یکی کرده بودند آبروی من را پیش بزرگترها ببرند.

اواسط هفته استادم پیامک داد که یک موردی هست لیسانس و فوق لیسانس دانشگاه شریف بوده و الان دکترای دانشگاه تهران است. هم رشته‌ای خودم بود یعنی مخابرات سیستم. با خودم فانتزی کردم همسر دکترای سیستمم می‌تواند پروژه‌هایی که من بهش می‌دهم را در خانه انجام دهد و از بچه‌ها مراقبت کند. به هر حال وقتی پدرش خواست قبلش من را ببیند تا با من از نزدیک آشنا شود مخالفت کردم و قضیه منتفی شد.  

آخر هفته مدیرم با من در مورد قرارداد جدید صحبت کرد. تقاضای حداقل 40 درصد افزایش حقوق کرده‌ام. چند ماهی می‌شود که سر این موضوع بحث کرده‌ایم. دیروز بهم گفت با این درخواستم موافقت شده اما می‌خواهند این افزایش حقوق را در قالب بهره‌وری بهم پرداخت کنند، یعنی این پرداخت مشروط می‌شود به عملکردم. بهم گفت تو لیاقت این حقوق را داری و کسی در حق تو لطفی نکرده، نان بازویت را می‌خوری. نمی‌دانم از کجا فهمیده بود چطور می‌تواند من را تحت تأثیر قرار دهد.  به هر حال امروز پیامک دادم که غیر از مبلغ پیشنهادی خودم هیچ قراردادی با آنها نمی‌بندم، نه سه ماهه نه شش ماهه و نه در قالب بهره‌ وری.