خوبم، هی، می‌گذرم. با کسانی که خیلی ازشان خوشم نمی‌آید شوخی می‌کنم، زندگی‌ام اینطوری می‌گذرد. برای صبحانه نان و پنیر و گوجه می‌خورم. بعضی وقت‌ها یادم می‌رود آب جوش گذاشته‌ام، تعداد رکعات نمازم را با انگشتانم می‌شمارم. آن شب یک پشه می‌خواست همان بلایی را سر من بیاورد که جد بزرگش بر سر نمرود آورد، نیم ساعت داشتم فین فین می‌کردم، تاریخ جهان عوض می‌شد اگر نمرود آی کیوی من را داشت.

خوبم!  کجایی پس، کی می‌آیی؟ نه اینکه من در به در دنبالت باشم خودت بدون اینکه من به دنبالت سیب سرخ بفرستم بیا، آخر ممکن است رقیب در سیب سرخی که برایت فرستاده‌ام کرم بیندازد. یا من اینقدر خوب باشم که تو در انتخابم شک نکنی یا تو اینقدر خوب باشی که لب مرزی انتخابم کنی، در هر دو حالت من را انتخاب کنی و آخر قصه‌مان خوب باشد، باشد؟ 

+ خوبم پاراگراف دوم اشاره به معشوق است که آدم خوبی است.