سلام

اتفاقای زیادی افتاده تو این مدت، یکیش اینکه خونه م رو عوض کردم. یه مزیتی که خونه جدید داره اینه که صبحا تو پیاده روی کوچه ش ماشین پارک نیست. اول پیاده رو می ایستی تا آخرش خوش و خرم میری، می تونی تو مسیر سرتو بالا بگیری یواشکی سوتم بزنی.

اون روز کوثر داشت با خودش سوت می زد، پریروز که خونه خواهرم بودم. یاسین میگه مامان اگه آدم کمربندش اندازه مورچه باشه چی میشه؟ مامانش میگه همچین چیزی امکان نداره بعد یاسین هی اصرار می کنه که نه اگر بشه چطوری میشه. نگو داشت یه شعر رو می گفت که حقته حقته قورباغه هم قدته سوسکه بلند قدته مورچه کمربندته. کوثر گفت تازه یه قسمت دیگه هم داره، گفتیم خب چیه یه نگاه به من کرد خجالت کشید گفت نمیگم. یاسین هم یادش نبود دیگه آخر سر تو گوش یاسین گفت اونم برگشت به همه گفت، حقته حقته قورباغه هم قدته سوسکه بلند قدته فردا روز عقدته مورچه کمربندته.

و اما عقد، داداش ساده ما برداشته از ارومیه بهم زنگ زده که بهم مورد معرفی کنه. ما به پدرمون میگیم عمی، به نازنین زهرا دخترش یاد داده ما رو عمی صدا کنه. اینکه داشت صحبت می کرد نازنین هی می گفت بده بده، گفتم حاج آقا دخترت داره فارسی صحبت می کنه که! آخه اینا یه داستانی دارن. مامان نازنین می خواد دخترش فارسی حرف بزنه بابا که میشه برادر ما می خواد ترکی حرف بزنه. آخر سر هم با هم به توافق نرسیدن. ولی جالبه سر این قضیه بحث و دعواشون هم نمیشه مسالمت آمیز دارن با همدیگه رقابت می کنن که نازنین ترکی یاد میگیره یا فارسی. داداشم برگشته میگه نه نه ترکی هم حرف می زنه، نازنین بگو "ور" (بده به ترکی میشه ور) نازنین هم میگه ور. بعد ادامه داد که تازه به گرگ هم می گیه گوت. گرگ به ترکی میشه گورد، میگه این داستان شنگول منگول رو میاره هی می پرسه این چیه این چیه منم بهش میگم این گورده نازنین هم میگه گوته.