یک روش جدید برای غذا پختن کشف کرده‌ام که مناسب حال من است. عدسی، لوبیایی، کدویی، بادمجانی را داخل یک قابلمه کوچک، که قبلا مال پدرم بود و با خودش سر کار می‌برد، خرد می‌کنم و درش را محکم می‌کنم، چند تا بشقاب چینی روی درش می‌گذارم تا حسابی سفت شود. شعله گاز را بسیار کم می‌کنم و می‌آیم می‌نشینم، به انتظارش نمی نشینم، یکی دو ساعت بعد خودش آماده می‌شود. مزیتش این است که با این حافظه‌ای که من دارم اگر یادم رفت غذا روی شعله است احتمالا تا چند ساعت اتفاقی نمی‌افتد. امروز هم از همین روش استفاده کردم، یک سیب زمینی را داخل قابلمه گذاشتم با مقدار کمی آب، به زحمت درش را سفت کردم این کار یک مقدار وقتم را گرفت و مرا به زحمت انداخت. آمدم نشستم و به زندگی‌ام ادامه دادم، دو ساعت بعد که به سراغ قابلمه رفتم متوجه شدم که شعله را روشن نکرده بودم.

معمولا حرف‌های مهمم را آخر از همه می‌زنم و میوه‌هایی که دوست دارم را آخر از همه می‌خورم. سیب را همیشه اول از همه می‌خوردم، قبل از موز و گلابی و نارنگی و خرمالو، می‌خواستم زودتر از شرش خلاص شوم. تصمیم گرفته‌ام در این قضیه تجدید نظر کنم، مدتی هست که سیب را آخر از همه می‌خورم. هنوز هم عاشقش نیستم ولی می‌خواهم به خاطر روزهای سختی که در کنارم بوده، و موز و گلابی و نارنگی و خرمالو نبوده‌اند، ازش قدردانی کنم. 

+ آلما به ترکی هم میشه سیب هم میشه نخر.