سرما خورده‌ام. امروز داشتم به خودم روحیه می‌دادم که تو از پسش برمی‌آیی. بعد به نظرم آمد کلمه‌ی ازپس را اگر سر هم بخوانی جالب و متفاوت است، شبیه کلمه آزتک می‌ماند که ساکنان باستانی آمریکای مرکزی بودند. نتیجه‌ی بحثی که با خودم داشتم این بود که پس از پسش برمی‌آیم، کمی با کلمه‌ی پس‌ازپس بازی کردم. در هر حال اگر یک کاراگاه خصوصی می‌خواست سر از زندگی من دربیاورد می‌توانست از سطل آشغالم شروع کند، الان پر از دستمال کاغذی است.

اگر این زندگی لعنتی بگذارد و کارهایی که برای نجات پیدا کردن انجام می‌دهیم، بعضی وقت‌ها ایده‌های خوبی به ذهنم می‌رسد. آن روز کبریتم تمام شده بود یک جعبه کبریت از کابینت برداشتم. گوشه سمت راست کابینت تنها بود و وقتی هم که بازش کردم دیدم خالی است. از خودم تعجب کردم که همچنین کار بیهوده‌ای انجام داده‌ام، جعبه کبریت خالی را در کابینت گذاشته‌ام. انداختمش سطل آشغال. بعدش یادم آمد این کبریت اولین عضو از کلکسیون جعبه کبریت‌های خالی‌ام بود که قرار بود در 120 سال بعد جمع کنم. حالا باید همه چیز را دوباره از صفر شروع می‌کردم.