دیشب خواب دیدم با خواهرم رفتیم یه جایی خواستگاری، شبش آستامینوفن خورده بودم توهم زده بودم. به هر حال یارو انگار از آشناهای قدیمی بود که ما باهاشون قطع رابطه کرده بودیم. یه نفر به خواهرم گفت عجیبه که اینجا اومدین، خواهرمم گفت بله دیگه ماندگان می‌روند رفتگان برمی‌گردند. ضرب‌المثله رو تو خواب ساختم. بعدم خواهرم ادامه داد حالا شانس ما این برادرمونم که یه ذره قیافه داره هیچ چی عقل نداره. من شروع کردم سر و صورتم رو بررسی کردم که منظورش منم؟

امروز محل کارمون جابجا شد رفتیم یه جای جدید. آبدارچی طبقه بالا داشت شماره جدید رو بهم می‌داد می‌گفت شماره واحد ما اینه، شماره شما تا اینجاش با مال ما یکیه. انگشت شصتش رو گذاشته بود روی شماره تلفن، هی هم جابجاش می‌کرد. داشتم تلاش می‌کردم بفهمم دقیقا تا کجاش با مال اونا یکیه، زل زده بودم به انگشتش. در نهایت گفت فقط دو رقم آخرش فرق داره، مال شما آخرش با 72 تموم میشه. گفتم شماره ما رندتره، گفت آره مال شما رندتره. خیلی راحت شکستو قبول کرد.