این اواخر هر جا می‌روم قبله‌اش چپ است. خانه‌ی خودم و خواهرم قبله‌اش چپ است، محل کار قبلی و جدیدم قبله‌اش چپ است، آن روز دقت کردم جایی هم اگر قبله‌اش مستقیم باشد من به سمت چپش کشش دارم، چپی شده‌ام. در کل دنیایی را تصور کنید که همه مثل این آقا پسر چپکی راه بروند. حداقلش این است که دیگر کسی گردن‌درازی نمی‌کرد و مردم به سختی چایی می‌خوردند.

 با یک جای جدید هم قرارداد امضا کردم، از این به بعد دو جا کار می‌کنم. احتمالا سختم باشد و مجبور باشم برای پیشرفت پروژه جمعه‌ها هم سر کار بروم. به هر حال یک ژنی هم در من هست که سختی کشیدن را دوست دارم. نه اینکه جمعه‌ها به کوه و دشت و بیایان و دشت شقایق می‌رفتم، دیگر نمی‌روم. زندگی‌ام آسان‌تر نمی‌شود. کسی هم چنین قولی بهم نداده بود. خونم از مورچه‌های کارگر که رنگین‌تر نیست، البته اگر خونی داشته باشند بیچاره‌ها.