هفت ساله که بودم برادر کوچکم سه سالش بود. شیرین‌کاری‌هاش باعث می‌شد توجه بیشتری رو به خودش جلب کنه. با عقلی که اون موقع نداشتم راز محبوبیتش رو کشف کرده بودم. با خودم حساب و کتاب می‌کردم که من هم باید ادای برادر کوچکم رو دربیارم مثل اون گریه کنم یا مثل او شیرین زبانی کنم.

الان هم همینطوره، بیشتر مواقع دارم ادای دیگران رو درمیارم. زیاد اتفاق می‌افته به تشخیص خودم اعتماد ندارم و با خودم فکر می‌کنم بقیه در این موقعیت چیکار می‌کردن. پر بیراه هم نیست البته مصلحت سنجیم، خیلی وقتا که به تشخیص خودم عمل کردم گند زدم. در واقع مشکل اینه که اگر دست من باشه برای هیچ کاری هیچ محاسبه‌ای نمی‌کنم و در همون لحظه هر چیزی که به ذهنم اومد رو می‌ریزم بیرون.