لوشن مرغ رنگی‌رنگی چاقی بود که به خاطر وزن زیادش نمی‌توانست راه برود و وانمود می‌کرد از یک جا نشستن حوصله‌اش سر نمی‌رود. هر روز صبح با صدای نکره‌ی کانول، خروس مزرعه، از خواب بیدار می‌شد. در این کار زیادی تعلل می‌کرد، با استاندارد مرغ‌ها می‌گویم، بقیه‌ی مرغ‌ها جوری از خواب بلند می‌شدند که انگار از صحنه‌ی یک جنگ فرار می‌کنند. لوشن بعد از اینکه به زحمت از خواب بیدار می‌شد نیا، جوجه ی کوچکش را با پیشانی‌اش واژگون می‌کرد و بهش می‌گفت برو به پدرت بگو خفه شو، یک یادآوری هر روزه که کانول پدرش است.  نیا هم با شوق این کار را می‌کرد و داد می‌زد بابا خفه شو و چند تا فحش از کانول می‌شنید و فرار می‌کرد دوباره پیش مادرش، یک تفریح هر روزه. جوجه‌ها عمر کودکی زیادی ندارند.  مارتا، پیرزن خبیث صاحب مزرعه که چهره‌ی معصومی دارد، آب و دانه‌ را برای لوشن فراهم می‌کرد. مرغ بیچاره برای دیدن بعضی چیزها مجبور بود خودش را کمی جابجا کند و همیشه از دور شاهد عشق‌بازی کانول با بقیه‌ی مرغ‌ها بود. هیچ کس نگفته مرغ‌های چاق حق ندارند کنجکاوی کنند. علت علاقه‌ی بیش از حد مارتا به خود را هم می‌دانست و چرب‌زبانی‌ مارتا برایش نفرت‌انگیز بود. از عاقبتش خبر داشت که قرار بود به زودی ذبح شود. مارتا متوجه شده بود لوشن به شیرینی علاقه‌ی بیشتری دارد و این باعث خوشحالی بود. شیرینی، وزن لوشن را بالا می‌برد. لوشن اما با خودش فکر می‌کرد اگر به خاطر خوردن شیرینی زیاد بمیرد لابد مرگ شیرینی خواهد بود. چیزی که هست، به خاطر جوجه‌ای که داشت غصه می‌خورد، خدا کانول هوس‌باز را لعنت کند. البته مرغ‌ها هیچ وقت فیلسوف نمی‌شوند و داستان به این پیچیدگی هم نبود. زندگی ادامه داشت و لوشن هر روز صبح شیرینی می‌خورد و جوجه‌ی کوچکش هر روز از تپه‌ی نرم پرهای مادرش بالا می‌رفت و با چنگال‌هایش شیطنت می‌کرد و به تیغه‌ی کمر مادرش که سفت‌تر از جاهای دیگر بود نوک می‌زد. تنوعی بود، ولی همه‌ی این‌ها باعث نمی‌شد لوشن انگیزه‌ای برای لاغر شدن پیدا کند، گفتم که، مرغ بود و عقلش به اینجاها نمی‌رسید.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پ ن یک :  این داستانک رو قبلا با یه عنوان دیگه گذاشته بودم ولی زیادی کوتاه بود و الان بازنویسیش کردم. 

پ ن دو : می‌خوام دوباره کتابخوانی رو شروع کنم. هر روز فقط 20 دقیقه، اگر علاقه داشتید بگید یک گروه در واتس‌اپ تشکیل بدیم. 

پ ن سه : ماه پیش به دنیز قول داده بودم ویدیوهای سه درس رو تموم کنم که این کار رو کردم و زحمت زیادی هم برام داشت. به هر حال این ماه می‌خوام قول بدم کتاب 

An Introduction to Manifolds | Loring W. Tu

رو با حل حداقل 80 درصد مسائل تا 15 شهریور ماه تموم کنم. 

پ ن چهار: نیا به ترکی یعنی چرا، و خب اول اسم نیایش هم هست.