پاییز آمد.

از شروع پاییز خاطره ی دل انگیزی ندارم خاطره ی غم انگیز دارم ولی، خاطره ی غم انگیز ارزان می فروشم مشتری هست؟ خودم می دانم مشتری ندارد حتی آنهایی که برای تبلیغ کامنت می گذارند به این پست ها بی اعتنایی می کنند، آمدیم و یک آدم غمگینی این پست را خواند تو چرا به بخت خودت لگد می زنی؟

  تعداد بازدید ها هم کم می شود یکی به مردم خبر می دهد که وبلاگ مرا نخوانند، آنها در این کار خیر از همدیگر سبقت می گیرند. خودم هم مثل پیراهنی که پشت و رو پوشیده باشند احساس تقصیر می کنم، با همین یک پستی که اگر بگذارم شورش را در آورده ام.