۲۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۸ ثبت شده است

تقویم

  • هایتن
  • جمعه ۲۹ شهریور ۹۸
  • ۲۲:۵۸
  • ۵ نظر

سلام، هستم، دلیل ننوشتنم این نبوده که مرده‌ام، نوشتن تو این دو روزی توی تقویمم نبود. دیشب داشتم با تاکسی می‌رفتم جایی، یه آهنگ گذاشته بود که "گر چه شاید روز دیدار تو در تقویم من نیست" خب، قطعه‌ی تاثیرگذاری بود، حالا نه اینکه عاشق شده باشم ولی اگر هم روزی عاشق بشم احتمالن عاشق کسی می‌شم که روز دیدارش توی تقویمم نباشه، غم‌انگیزه.

 حالا با تاکسی داشتم کجا می‌رفتم، داشتم می‌رفتم باشگاه کیک‌ بوکسینگ ثبت‌نام کنم، عقل درست حسابی ندارم، شانس آوردم تعطیل شده بود، یعنی شما شانس آوردین که تعطیل شده بود، منظورمو که می‌فهمید، اون موقع شاید یه روز دلیل ننوشتنم همون مردنم می‌بود. به هر حال از این به بعد احتمالن کمتر یا نامنظم بنویسم.

بیست و هشت

  • هایتن
  • سه شنبه ۲۶ شهریور ۹۸
  • ۲۳:۳۰
  • ۵ نظر

همه بهم میگن کیفیت نوشته‌هام پایین اومده، خودمم همچین احساسی دارم و خجالت می‌کشم اون دنیا تو صورت داستایفسکی نگاه کنم. امروز صبح رفتم پارک سر کوچه چند دوری دویدم. مثل یک زامبی که به سلامتیش اهمیت بده و هر از چند وقت یک ورزشی هم بکنه. آهسته دویدنم رو میگم، سر راه دویدنم از چند تا پیرمرد که برای پیاده‌روی اومدن جلو می‌زنم. در ضمن من امروز یک کشفی هم کردم. اگر یه نفر تمام عمرش یه شوخی هم نکرده باشه با کسی، و یه دفه تو یه جمع شوخ‌طبع قرار بگیره، از خنده روده‌بر می‌شه.

بیست و نهازی

  • هایتن
  • دوشنبه ۲۵ شهریور ۹۸
  • ۲۲:۵۹
  • ۳ نظر

یک کلمه پیدا کردم که با عدد نه شروع می‌شود، نهازی به معنی پیش آهنگی است، بزی که پیشروی گله باشد را می‌گویند نهاز. یک روز هم از اینجا فاصله می‌گیرم از گشتن دنبال کلماتی که با نه شروع می‌شوند فاصله می‌گیرم. یک روز به اتفاقات بد کوچک بی‌تفاوت می‌شوم و تلاش ناموفق جدیدی برای گفتن داستان جدید نمی‌کنم، داستان مردی که دو دستش کوتاه است و برای بغل کردن بچه‌اش مجبور است از هر دو دستش استفاده کند و داستان دو قومی که همیشه با هم در حال جنگ و آشتی‌اند، یکی‌شان بالای کوه زندگی می‌کند و یکی‌شان ته دره. 

سی‌

  • هایتن
  • يكشنبه ۲۴ شهریور ۹۸
  • ۲۲:۵۷
  • ۲ نظر

نصف شب از خواب بیدار شدم و اصلن خوابم نمی‌آمد، مثل تکه‌سنگی که در آتش غلطش بدهی و بی‌تفاوت باشد کمی خودم را تکان دادم ولی بی‌فایده بود. هر موقع ذهنم بی‌نهایت مشغول می‌شود اینطوری می‌شوم. بچه که بودیم، با کش، توپهای کوچکی درست می‌کردیم، بی‌نهایت کش را به هم تاب می‌دادیم و توپی درست می‌شد که اگر به زمین می‌کوبیدی هوا می‌رفت. اگر فقط یک کش باز می‌شد همه‌ی توپ از دست می‌رفت و بینهایت کش باز می‌شد، انگار داخل ذهنم، کشی باز کرده‌اند شب‌هایی که اینطوری بی‌خواب می‌شوم. بلند شدم کمی ورزش کردم آب خوردم سی تایی شنا رفتم و دوباره خوابیدم. وقت‌هایی  که نصف شب آب می‌خورم شاید برای نماز صبح خواب بمانم. اینجور موقع‌ها مثل ناخدایی می‌مانم که طوفان همه چیزش را برده و دکل افتاده ولی او فرمان را محکم چسبیده. دوست دارم این آدم‌ها را، که همه چیز را باخته‌اند اما فرمان را محکم چسبیده‌اند. هنوز از بابت دیشب سرگیجه دارم، انگار با یک بز شاخ به شاخ شده‌ام.

سی و یک

  • هایتن
  • شنبه ۲۳ شهریور ۹۸
  • ۲۲:۵۲
  • ۰ نظر

من تموم نمی‌شم، کم و زیاد می‌شم ولی تموم نمی‌شم، در واقع مثل آبگوشتی هستم که خدا برای حضرت عیسی و حواریونش فرستاد، حالا شایدم آبگوشت نبود یه چیز دیگه بود، به هر حال یه گیری افتادیم ولی از پسش برمیام. تازه می‌خوام از اتفاقای بد به نفع خودم استفاده کنم چجوریش رو ازم نپرسین، نه اینکه بخیل باشم بهتون نگم، نه، آخه اتفاقای بد که یکی دو جور نیستن. ولی خب یه برنده جایزه نوبل اقتصاد می‌گفت هیچ اتفاق اقتصادی مطلقن بد نیست، خب اون بنده خدا تو اقتصاد نوبل داشت و این حرفو واسه اقتصاد گفته، حالا من که تو همه چیز نوبل دارم، یعنی سی و یک تا نوبل دارم در کل، باید بگم که هیچ اتفاقی، چه اقتصادی چه غیر اقتصادی، مطلقن بد نیست. تازه بعضی‌هاشون که اصلا برعکسم هستن و خوبیاشون بیشتر از بدیاشونه ولی ما اینقدر داغونیم که همه چیز رو غم‌انگیزش می‌کنیم، طرف مثلن قهرمان جهان می‌شه می‌شینه گریه می‌کنه. به هر حال می‌خوام بگم هر چی رو که از من گرفتن خودم رو نمی‌تونن از من بگیرن.

سی و دوگانه‌گی

  • هایتن
  • جمعه ۲۲ شهریور ۹۸
  • ۲۲:۳۳
  • ۰ نظر

دوگانه‌گی من رو خیلی اذیت می‌کنه. یک شخصیتی اینجا دارم یک شخصیتی در مواجهه با خانواده‌م دارم یک شخصیتی در محل کارم دارم یک شخصیتی در مواجهه با دوستانم دارم و یک شخصیتی هم برای خودم دارم، حالا شاید سی و دو تا نشه ولی بازم زیاده. همه‌ی اینها تا حدود زیادی با هم تفاوت دارن، بیشتر از یک تفاوت ساده که مربوط به متفاوت بودن محیط باشه. سرزنشی هم بر من نیست، شایدم هست، نمیدونم. نمی‌تونی رک و راست بگی از چیا متنفری و چه چیزایی رو دوست داری، باید به صورت همه لبخند بزنی. یک نماینده‌ی مجلس که به ادعای خودش مردمی هست از ماجرای دختر آبی این برداشت رو کرده که خودکشی در اسلام حرام است. یک بار یک داستان از شهری رو گفته بودم که توش افسردگی ممنوع بود. لطفن به دوربین نگاه کنید و لبخند بزنید، خودکشی در اسلام حرام است.

سی و سه

  • هایتن
  • پنجشنبه ۲۱ شهریور ۹۸
  • ۲۳:۳۷
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

سی و چهار

  • هایتن
  • پنجشنبه ۲۱ شهریور ۹۸
  • ۰۰:۰۹
  • ۹ نظر

کاش می‌شد سی و چهار رو فردا بنویسم، الان حس فیلی رو دارم که می‌خواد از داخل حلقه آتیش بپره، یعنی می‌خواستم پست سی و چهار کمی متفاوت باشه. بعضی کارگردان‌ها مدام شکست می‌خورند و به این شکست خوردن ادامه می‌دهند. کارشون رو خوب بلدند فقط کله شق‌اند و تا آخر عمرشان یک جوری‌اند. فکر می‌کنم اینطوری شده‌م و جوابم برای همه مسائل تکراری شده. مثلا هیچ‌وقت برای کاری اصرار نمی‌کنم یعنی اگر به یکی بگم بیا بریم ناهار بیرون و اون قبول نکرد من اصرار نمی‌کنم و نه تنها اصرار نمی‌کنم حتی اگر قبول کرد و در قبول کردنش کمترین بی‌میلی دیدم قضیه را کنسل می‌کنم، می‌دونم این رفتارم خیلی نفرت‌انگیزه، به هر حال نمی‌شه یه نفر سرشار از میل بیرون رفتن با من باشه و من بی‌خودی همچین انتظاری ازش دارم، یه بار یکی بهم گفت هر کی بهت سلام داد معنیش این نیست که عاشقت شده. این اخلاق موشکافانه و گند رو کنارش نمی‌ذارم و درست نمی‌شم و تا آخر عمرم یه عوضی لعنتی دوست‌نداشتنی باقی می‌مونم. در نهایت هم باید بگم که احتمالن فردا، مطمئن نیستم، و بقیه‌ی پست‌هایی که شماره‌هاش رند باشه رو رمزدار می‌نویسم، باید هکر استخدام کنید.

سی و پنج و نیم

  • هایتن
  • سه شنبه ۱۹ شهریور ۹۸
  • ۲۲:۴۵
  • ۲ نظر

دوست دارم با آدم‌های جدید آشنا بشم، این اتفاق برام جذابه. ولی خب این موضوع با فرهنگ کشور ما خیلی سازگار نیست. راستش من تو پست قبلی گفتم که مذهبی نیستم ولی این به دیدگاه خودم در مورد خودم مربوط می‌شه، یعنی مثلا من نماز می‌خونم و به پول حلال اعتقاد دارم ولی اگر مذهبی بودن یعنی اینکه مقلد کسی باشی و از چیزی طرفداری کنی من اینطوری نیستم. حالا در ادامه‌ی این سبک زندگی مذهبی، به حفظ حریم‌ها هم اعتقاد دارم ولی نمی‌دونم چطوری می‌شه اینقدر اوضاع بد نباشه. یک خواننده‌ای داشتم که چند سال پیش به وبلاگم سر می‌زد. الان چند ساله نمی‌نویسه و بدون خداحافظی رفته. یه بار سه تا تی‌شرت سبز و نارنجی و خاکستری خریده بودم و توی پست اون روز عکس یه میکروب رو گذاشته بودم که به رنگ‌های سبز و خاکستری و نارنجی بود و گفته بودم این منم که هر سه تا تی‌شرتم رو پوشیده‌م، اون خواننده هم کامنت گذاشته بود و حرفم رو تأیید کرده بود و من میکروب شده بودم و اون ملکه‌ی نارنیا. چرا نمی‌تونیم عادی باشیم و از مصاحبت با کسایی که بلدیم چطوری باهاشون شوخی کنیم لذت ببریم.

سی و شش و نیم

  • هایتن
  • سه شنبه ۱۹ شهریور ۹۸
  • ۰۰:۱۴
  • ۲ نظر

امروز یکی از دوستان دروه‌ی لیسانسم برام غذای نذری آورد، یک تفاوتی در امروزم ایجاد کرد. بعد از ظهری نشستم فیلم روز واقعه رو دیدم. دوره‌ی نوجوانیم خیلی مذهبی بودم و هر هفته یک دعای توسلی بود که منزل شهدای شهر برگزار می‌شد و من هم با اینکه اهل هیئت و این‌ها نبودم ولی این هیئت رو می‌رفتم، تا حدودی متفاوت بود. به هر حال بدترین قسمت این هیئت قسمت عزاداریش بود که باید سر پا می‌ایستادی و سینه می‌زدی، دعای توسل رو می‌تونستی مثلا ادای تمرکز کردن رو دربیاری و سرت رو بذاری رو زانوهات بخوابی، البته بعضی وقتام دعا تموم می‌شد و ملت بلند می‌شدن برای سینه زدن و تو هنوز مشغول تمرکز کردن بودی. به هر حال یادم نمیاد یک قطره اشک هم  تو ابن هبئت ریخته باشم، الان خیلی مذهبی نیستم یعنی خودم در مورد خودم همچین تصوری ندارم و از قشر آدم‌های مذهبی هم بدم میاد، ولی اشکم لب مشکمه و برا امام حسین راحت گریه می‌کنم. نمی‌دونم شاید یه مشکل دیگه دارم که باعث شده دل‌نازک بشم، برم پیش یه روانشناس، شبیه اینایی شدم که وگان می‌شن. یه بار هم به واحد روانشناسی دانشگاه زنگ زدم که ازم پرسید چند سالته و این چیزها، با خودم گفتم عوضی تو دکتری گرفتی این چیزا رو از من بپرسی، خلاصه که احساس حماقت کردم. به هر حال معلومه که یه مرگیم هست، به روانشناس و اینام اعتباری نیست یعنی ترجیح می‌دم یه مرگیم باشه تا به روانشناس توضیح بدم سر صحنه مکالمه‌ی عبدالله با راحله کلی گریه کردم، اونم ازم بپرسه چند سالته؟

باید وصیت کنم وقتی از دنیا رفتم مرا بالای یک کوه بی سر و صدا چال کنند. بادگیر باشد و ترجیحا در سایه‌ی یک صخره باشد قبرم. صخره‌اش بزرگ نباشد تا از افتادنش نترسم و هر روز صبح یک چوپان از آنجا رد شود تا حساب روزهای مردنم دستم باشد.
موضوعات
آرشیو مطالب
کلمات کلیدی
پیوندها