سلام
برق مخابرات می‌خونم و متولد 64 هستم.
 تمام شخصیت‌هایی که این زیر اومدن حالات مختلف خودم هستن.

خسته امروز صب یه رب به هفت بیدار شد یعنی قبلش بیدار شده بود ولی زورش نمی‌رسید از روی تخت پاشه. آخه خوشحال برداشته دو تا پتو رو به همدیگه دوخته، الان دیگه حسابی گرم و سنگین شده. خودش میگه شرط می‌بندم تخم مرغ زیرش بذاریم آب پز میشه. به هر حال سردرگم هنوزم شب ها بد خواب می‌شه. خسته نمازش رو خوند حالا بماند که وضو گرفتن رو هم کلی لفتش داد. بی‌خیال حس بیدار موندن نداشت بدون اینکه چراغو خاموش کنه یا پتو رو روش بکشه روی تخت دراز کشید و خوابید. ولی عصبانی وقتی سردش شد پتو رو کشید رو سرش. همگی با همدیگه ساعت نه و نیم بیدار شدن. خسته که پاهاش درد می‌کرد ذهنش رفت سراغ اینکه یه مسکن پیدا کنه ولی معمولی پاشد سیب‌زمینی آب‌پزی که از دیشب مونده بود رو با سبزی و فلفل گذاشت سر سفره، آب رو هم گذاشت بجوشه برای چایی. این وسط قند تو دل خوشحال آب می‌شد، فلفل رو بر می‌داشت وقتی عصبانی حواسش نبود روی سیب‌زمینی می‌ریخت.

روشنفکر میگه این چه وضع زندگیه، هی هم فکرای مختلف به ذهنش می‌رسه. مثلا میگه لزومی نداشت دکتری بخونی الان تو باید زن و بچه می‌داشتی. اون دفه به فکرش زده بود ریش پروفسوری بذاره! الانم گیر داده که من یه تی‌شرت سفید می‌خوام. سادگی همیشه ازش حمایت می‌کنه، مخ خوشحال رو هم تونسته بزنه این وسط سردرگم، مونده به حرف کی گوش بده. ناامید خیلی با روشنفکر رابطه خوبی نداره ولی تو قضیه‌ی دکتری کاملاً باهاش موافقه.

این روزا، بی‌خیال، شب که میشه بیشتر وقتا پای اینترنته روزام دنبال بهانه است که کنار خسته دراز بکشه. عصبانی هم که از دست همه شاکیه مخصوصا با بی‌خیال زیاد دعواش می‌شه. خوشحال یا میاد جلوی پنجره خیابون رو دید می‌زنه یا هم میره جلوی آینه قربون صدقه هیکلش میره، گاهی‌ام میاد سر به سر عصبانی می‌ذاره. دلتنگ یه آهنگ از مانی رهنما دانلود کرده، اسمش عاشقانه است، می‌شینه کنار عاشقی بهش گوش میده الکی الکی چشماش پر میشه. معمولی نگرانه با این لشکر دیوونه چجوری می‌خواد درس بخونه. عاشقی و امیدوار بعضی وقتا بهش کمک می‌کنن ولی ناامید همش زر می‌زنه.