- هایتن
- جمعه ۲۸ اکتبر ۱۶
- ۱۲:۲۰
- ۱۱ نظر
ساعت ده وقت خوابمه ولی مگه دیشب که ساعت یک خوابیدم طاق کسری فرو ریخت منظورم اینه که لازم نیست همیشه ساعت ده بخوابم مثل امشب که این کارو نکردم دیشبم مهمون داشتم خواهرمینا از کرج اومده بودن فکر نمیکردم بخوان شب بمونن آخه خونه اون یکی خواهرم نزدیکه گفتم میرن اونجا تازه گفته بودن شام و اینام نگیرم اصلا دیر اومدن منم گفتم خوب حتما یه چیزی میخورن ظهری که خواهرم زنگ زده بود میگفت شام درست نکنی خندهم گرفته بود مثلا میخواستم درست کنم دیگه ناهارم نخورده بودم شبی ساعتای 8 و اینا یه املت درست کردم خوردم خواهرمینا ساعت نه و نیم اومدن حالا من مثلا قرار بود ساعت ده بخوابم شامم نخورده بودن زنگ زدم چند تا پیتزا آوردن خودمم برا اینکه تعارف نکنن یکیش رو کامل خوردم یعنی تنها نیتم همین بود از بس که فداکارم حالا در ادامه میخوام بیشتر در مورد فداکاریم صحبت کنم. بعد خواهرم یه عادتی داره یه جا نمیشینه که پا میشه همه جا رو میشوره اون موقعها ما ارومیه بودیم اینا کرج بودن سالی یه بار میاومدن بعد خوب ما که از همدیگه دور بودیم تلفنم نداشتیم 20 سال پیش رو میگم هر موقع یکی میخواست بیاد سمت کرج برا خواهرم نامه میفرستادیم یا برعکس اون میفرستاد کلی هم قربون صدقه هم میرفتیم ولی وقتی میاومد ارومیه همیشه خدا از دست ما عصبانی بود چون برمیداشت همه چیز رو به هم میریخت ما هم که اهل کمک کردن و اینا نبودیم همهش بهمون میگفت انتر مام خوب زیاد بودیم همدیگه رو هی انتر صدا میکردیم میخندیدیم اینم نحوه شکلگیری تربیت ما بود وقتی دوباره میخواستن برگردن کرج ما گریهمون میگرفت این خواهرزادههام تعجب میکردن که اینا چه مرگشونه. کلا ما خانوادگی همینطوریم وقتی از هم دوریم عاشق همیم وقتی یه جا باشیم سایه همو با تیر میزنیم.
حالا اون بحث فداکاری رو داشتم میگفتم فقط دو تا بالش داشتم که اونم دادم به بچهها یعنی اونا گفتن نمیخواد ولی خوب نمیشد اون وخ فداکاری چی میشد، یعنی من در این حد فداکارم که اگه جنگ بشه بمب شیمیایی بزنن بعد ما دو نفر باشیم فقط هم یه ماسک داشته باشیم قطعا من شیمیایی میشم. رفتم کت شلوارم رو با همون آویزش لوله کردم گذاشتم لای ملافه به عنوان بالش ازش استفاده کردم حالا نصف شب اون آویزش اومده بود زیر سرم نمیذاشت بخوابم از یه طرفم خواب و بیدار بودم فکر میکردم اگه بخوام آویز رو از لای کت شلوار دربیارم این کار سالها طول میکشه، علاوه بر آویز یه چیز سفتم تو جیباش بود که اون طرف بالش بود یعنی یه سمت آویز بود یه سمت اون چیز سفت بود بعد من با خودم میگفتم گیرم آویز رو تونستی دربیاری اون چیز سفته رو میخوای چیکار کنی.