- هایتن
- سه شنبه ۱۳ سپتامبر ۱۶
- ۲۲:۵۱
- ۵ نظر
حرفایی میزنم که ممکنه خط اولش با خط بعدی تناقض هم داشته باشه مثالی میارم که در ادامه برای ربط دادن اون به موضوع اصلی صحبتهام به مشکل برمیخورم و همونطور که به حرف زدنم ادامه میدم در ذهنم دنبال مثال بهتری میگردم علاوه بر این در مورد خودم بسیار راحت حرف میزنم به نظرم بعضی وقتا گند میزنم چیزی مینویسم یا میگم که یک نفر به هوش نه چندان زیادم پی میبره به جای اینکه مثل دیگران نیمهی خالی و پر از کاه مغزم را تا آخر عمرم مخفی نگه دارم مدام دارم خودم رو رسوا میکنم یک نفر به دروغگوییم پی میبره یک نفر به قضاوت کردنم در مورد دیگران پی میبره این یکی رو البته درست پی میبره چون من مشکلی با قضاوت کردن ندارم، قضاوت کردن مثل بو کشیدنه که نمیتونید جلوی اون رو بگیرید. اینکه از دیگران بخواید در مورد شما قضاوت نکنن حرف چرتیه حالا این بحث تخصصیه خیلی نمیخوام واردش بشم گفتم که قضاوت کردن مثل بو کشیدنه تو قضاوت کردن دماغ آدمها با همدیگه فرق داره، اینطوری براتون بگم که آدمهایی با دماغ بزرگتر بهتر قضاوت میکنند و مثلا شما وقتی دماغتون را عمل میکنید نوع قضاوت کردنتون هم فرق میکنه بعضیا اصلا واسه همین دماغشون رو عمل میکنن که بزرگتر شه بلکه بهتر بتونن قضاوت کنن، حتما شنیدین میگن هر کس باید اندازهی دماغش قضاوت کنه. این حرفی که در ادامه میخوام بزنم به حرفای قبلیم ربطی نداره ولی نمیخوام اون رو تو پاراگراف دوم بنویسم یعنی کلا نمیخوام پاراگراف دوم بنویسم امروز، این دنبال کردن مخفی مزخرفترین امکان بیانه مثل لیلی که عاشق مجنونه من از مخفیکاری متنفرم.