- هایتن
- يكشنبه ۵ ژانویه ۲۵
- ۱۹:۱۰
- ۲ نظر
مقالهمون چاپ شد و یه باری از روی دوشم برداشته شد. خیلی هم نمیشه گفت بابتش خوشحالم بیشتر مثل کسی که بدهیش رو داده. همیشه اینطوری هستم همهی اتفاقات خوب برام شبیه پرداخت یه بدهی بیهودهست و به نظرم عادی نیست ولی خب بذار نباشه. این قسمت از غیرعادی بودنم دست خودمه و با کسی کاری نداره. یکی از آشناها بهم زیاد زنگ میزنن و انرژیم رو میگیرن یعنی معمولا حرفی برای گفتن ندارن و یه سری سوال تکراری که کی میتونی بیای و کارای کارتت درست نشده هنوز و این چیزا میپرسن که جواب دادن هر باره بهشون آزاردهندهست. به نظرم قرار نیست اتفاق خاصی در این جهان بیفته حداقل برای من اینطوریه و تا آخر عمر قراره احساسات متناقضی برای همه چیز داشته باشم. یعنی همه چیز خاکستریه و هیچ چیز کاملا درست یا غلط نیست و این برای من که دنبال یه نقطه بهینه هستم یه کابوسه. همیشه هم خودم باید بار تلاش برای رسیدن به نقطهی بهینه رو به دوش بکشم، کسی کمک نمیکنه. مثلا همین آشناها چند بار بیمیلی من برای پاسخ دادن به همچین سوالاتی رو دیدن ولی باز هم به این رفتارشون ادامه میدن و تلاشی نمیکنن و من به جای فکر کردن به راهحلی برای حل معضلات بشریت باید بشینم به این چیزا فکر کنم. برا همین میگم انگار این سرنوشت قطعی منه و در آخرین لحظهی عمرم هم باید به این فکر کنم که چطوری باید با یه آدم خاکستری که در ابراز علاقهش به من در لحظات پایانی عمرم داره اغراق میکنه برخورد کنم، دلم میخواست اون لحظه فقط آروم بودم.
اینا حالا شکایتی نیست ولی اگر شکایت و ناله هم باشه من نسبت به اینکه چطور به نظر میرسه بیتفاوتم. آخر هفتهها سر کار میام، نمیتونم بگم خیلی مفیده ولی از خونه موندن بهتره. حالا اینجا به نظرشون کسی که آخر هفته سر کار بیاد یه آدم بازندهست یعنی اینو نمیگن ولی اگر اتفاقی بیفته و یکیشون آخر هفته اینجا باشه شروع به توضیح میکنه که آره یه کار موردی پیش اومد مجبور شد بیاد یعنی در حالت عادی نمیاد. این توضیح برای اینه که بازنده به نظر نرسه. من همچین تصوری ندارم و نسبت به اینکه ممکنه بازنده به نظرم برسم هم بیتفاوتم ولی شاید هم نباید باشم. یعنی در کل بیاهمیت نیست که چطور به نظر میرسیم. ما اینجا یه آشپزخونه داریم که توش یخچال و مایکروفر و این چیزا داره و یه مقدار سس و نمک و اینا هم تو کابیناش هست برای استفادهی همه، مثلا همین نمکش رو من پر کردم گذاشتم اونجا. حالا این هفته یکی از همکارا رفته بودن مسافرت با همسرش و دوستاش، برداشته این نمکم با خودش برده، خیلی سعی میکنه در هزینهها صرفهجویی کنه. کاری نبود که خوب به نظر برسه یعنی با خودم میگم کاش به این توجه میکرد که این کارش چطور به نظر میرسه.