- هایتن
- جمعه ۲۱ نوامبر ۲۵
- ۱۵:۵۵
- ۰ نظر

اون روز اینجا با یه دوستی صحبت میکردم بهش گفتم حاضرم همه چیزم رو بدم و جام رو با یکی از برادرام عوض کنم و الان پیش پدر و مادرم بودم گفت اینو جدی میگی گفتم آره جدی میگم ولی در کل به احساساتمم اعتمادی ندارم. یعنی حالا هم که فکرش رو میکنم راضی نبودم یکی از برادرام جای من میبود کسی هم نمیتونه از زاویهی تو به مسائل نگاه کنه. شاید در مورد این هم در گذشته حرف زدم که اگر مردم برای گفتن مشکلاتشون به صف میایستادن تو نفر چندم بودی؟ بعد اونوقت یک مشکل دیگه هم به بقیهی مشکلاتت اضافه میشد چون مثلا نفر یک میلیاردم بودی و تا آخر عمرت بهت نوبت نمیرسید و کسی حرفات رو نمیشنید.
حالا ته دلم یه آرامشی دارم که کارها درست میشه، یعنی خب این حرف یه مقدار زیادهرویه چون من معمولا آدم بدبینی هستم و اگر یه سیب از یه درخت بیفته فکر میکنم کار جهان تمامه و حتما فضاییا حمله کردن، حالا با خودم بیام بگم خب میدونم که فضاییا دنیا رو نابود میکنن ولی ته دلم آرومه، خب بدبخت اصلا خبری از حمله و نابودی جهان نیست که تو ته دلت آروم باشه.
یه فلسفهای هم اخیرا شروع به انجامش کردم که اسمش رو گذاشتم دونات یا دونت، کلیتش اینه که اینکه صبحها پاشی بری بیرون بدوی ورزش کنی آسون نیست ولی اینکه قند و شکر و چیپس و غذای ناسالم نخوری آسونه در کل انجام ندادن شدنیه واسه همین به خودم میگم تو که حالا کارهای زیادی نمیکنی چون سخته و انرژیش رو نداری ولی یه سری کارهای آسیب زننده رو هم انجام نده، دونات.