- هایتن
- جمعه ۵ اکتبر ۱۸
- ۰۵:۳۳
- ۱۳ نظر
آمده ام کوه و چایی هم درست کردم. و سیبزمینی داخل در آتش است، مثل انسانهای بدی که داخل در جهنم هستند، ای سیبزمینی بد. هفتهی پیش هم آمده بودم. چهار تا سیبزمینی داشتم که دو تا را داخل آتش انداختم، در مورد دو تای دیگر مردد بودم ولی بعد با خودم گفتم خدا را چه دیدی شاید این وسط کوه مهمانی چیزی برایت آمد شرمنده اش نشوی یک وقت. دو تای دیگر را هم انداختم داخل آتش. همانطور که خودم هم حدس قوی میزدم مهمان نیامد و آن دو تا سیبزمینی را با خودم به خانه برگرداندم.
صدای گریهی یک کودک از راه دور میآید ولی جدی نیست قطع میشود و دوباره از نو وصل میشود. احتمالا چیزی میخواسته که بهش نمیدادند. قبلا هم در این مورد صحبت کردهام که خوشحالیهای دیگران برایم جذاب نیست. راههای خوشحالی خودم را هم کم کم پیدا میکنم. دیروز یک مقدار تئوری اطلاعات خواندم و دیگر سختی سابق را برایم نداشت. همین مسیر را ادامه میدهم و به زودی یک مقاله خوب در این زمینه مینویسم و یکی از مسائل حل نشده رشتهام را حل میکنم. آخر هفتهها سعی میکنم هر هفته کوه بیایم هر چند که زمستان شروع میشود و شاید به آسانی سابق نباشد ولی من هم مرد کارهای آسان نیستم. در هر حال اگر به چیزی که شایسته آن هستم نرسم ناراحت نمیشوم ولی اگر شایسته چیزی نباشم فکر و خیالش خفهام میکند.
کوه خوب است و یک مزیت اضافی هم دارد که دزد نمیتواند ناغافل به شما حمله کند. زحمتش بیشتر میشود و فرار کردنش هم آسان نیست. فرض کنید دنبال هیزم رفتهاید برای آتش و وقتی برگشتید میبینید دزد بالا سر وسایل شما ایستاده، اگر ناشی باشد پا به فرار میگذارد و از کوه به پایین پرت میشود و مثل سیبزمینی داخل در آتش جهنم میشود. ولی اگر زرنگ باشد و قبلا تجربه کوه دزدی داشته باشد سریع میگوید آقا ببخشید میخواستم بدانم سیبزمینی اضافی دارید من هم مهمان شما باشم. با یک دزد مینشینید و چای زغالی همراه با سبزی و سیبزمینی میل میکنید و حرفهای صد من یک غاز میزنید.