دیروز اینجا یه جشن یلدا گرفته بودن دانشجوهای تحصیلات تکمیلی ایرانی. من بعد از سه سال اولین بار بود به جمع دانشجوهای ایرانی می‌رفتم. تجربه‌ی خوبی بود. اینجا حالا جامعه‌ی شیعیان هم داره که دعای کمیل دارن پنج شنبه‌ها و من سال پیش می‌رفتم ولی امسال نمی‌رم بیشتر به این دلیل که اختلاف سنیم باهاشون زیاده. جامعه‌ی شیعیان و کلا مسلمونای اینجا هم متفاوته یعنی توقع دیگه‌ای داشتم. مثلا اینجا وقتی مراسمی دارن همه رو تشویق می‌کنن که بهترین لباسشون رو بپوشن و این برای من خیلی عجیبه که یه آدم مسلمون و مذهبی همچین چیزی رو بخواد و معیار قرار بده. در یکی از برنامه‌هاشون که برای اینستا ویدیو ساخته بودن از ملت می‌پرسیدن به نظرت کی امروز بهترین لباس رو پوشیده، البته گفتم سنشون کم هست و دانشجوهای کارشناسی هستن ولی من بازم کارشناسی هم بودم اینطوری نبودم و اتفاقا اگر کسی لباس زیادی شیکی بپوشه پیشش احساس آرامش و امنیت نمی‌کنم. حالا داشتم می‌گفتم، دیروز تو همین مراسم یلدا یکی رو دیدم که قبلا تو دعای کمیل هم دیده بودمش بهش گفتم که من شما رو یکی دو بار اونجا دیدم گفت نه اون احتمالا مادرم بوده! حالا ما تو دعای کمیل مادر نداریم همه دانشجو هستن دیگه پیش دوستاش نمی خواست کسی بفهمه دعای کمیل هم میره، برام جالب بود اینم. با یه نفر هم آشنا شدم اینجا دکترای عمران می‌خونه و می‌گفت برای سربازی وثیقه گذاشته اسم فامیلیش با استاد من یکی بود بهش گفتم فامیلیت با استاد من یکیه آشنا دراومدیم. دیروز اینجا با دو تا از دانشجوهای آمریکایی اینجا حرف می‌زدم یکیشون می‌گفت بلیط هواپیما خیلی گرونه و من تعطیلات خونه نمی‌رم، گفتم خب پس دیگه به ترامپ رای نمی‌دی، کلی خندید می‌گفت وای خدای من تصورش رو بکن یه بار دیگه ترامپ.

تایلر ازم خواسته باهاش یه ده روزی برم شمال کالیفرنیا. اونجا، خودش و دوستش یه خونه دارن. احتمالا باهاش برم یعنی قبول کردم که برم ولی در کل هم مطمئن نیستم. به نظرم تصمیمات اشتباه زیاد می‌گیرم و رفتارام خطاناک شده (خطاناک از باب خطرناکه). به نظرم شاید آدم باهوشی باشم ولی در موقعیت بزرگ بودن نبودم. مثلا یکی رو فرض کنید که مردد هست کارتن خواب بشه یا استاد دانشگاه بشه. می‌دونین کسی که در حد استاد دانشگاه هست چیزی که بهش فکر می‌کنه اینه که دوست داره تو محیط دانشگاهی باشه یا وارد فضای کار و صنعت بشه، این یه شخصیته و یک بازه ی محدودی از امکان‌ها و انتخاب‌ها رو تصور می‌کنه ولی کسی که بین کارتن خواب بودن و استاد دانشگاه بودن مردده باید آدم خاصی باشه البته نه از جهت خوبش، فقط یک چاه بزرگی در درونش هست روزایی که حالش خوب نباشه می‌تونه تا پایین‌ترین نقطه هم بره و برای بالاتر رفتن هم زیادی تقلا نکنه، زندگیش روز به روز می‌گذره.