۳ مطلب در نوامبر ۲۰۲۴ ثبت شده است

الو پلیس، من اینجا یه هیولا دیدم!

  • هایتن
  • شنبه ۲۳ نوامبر ۲۴
  • ۱۵:۰۲
  • ۲ نظر

هیولاها آدمای خوبی نیستن و دیگران رو اذیت می‌کنن و بعضی وقتا اونا رو می‌خورن. برای اینکه این اتفاق نیفته باید راهی پیدا کنیم که کسی هیولا نشه. یک ویدیویی می‌دیدم که خیلی دوستش داشتم. یک مرد جوان که به نظر معلول بود و مشکل ذهنی داشت از خونه خارج شده بود و برنگشته بود و خانواده‌ش به پلیس اطلاع داده بودن. حالا یه پلیس خوش‌تیپ و جوان اونو یه گوشه‌ای پیدا کرده بود. بهش گفت هی رفیق تو باید برگردی خونه. مرد جوان گفت منو دستگیر می‌کنین؟ پلیس گفت نه تو کار اشتباهی نکردی ما فقط می‌خوایم کمکت کنیم به خونه برگردی. مرد جوان گفت کسی به من اهمیت نمی‌ده، با خواهرم دعوا کردم. پلیس گفت خواهرها همیشه همینطوری‌ هستن منم با خواهرم زیاد دعوا می‌کنم ولی آخرش با هم کنار میایم، خانواده‌ت تو رو دوست دارن به همین خاطر از ما خواستن دنبالت بگردیم. مرد جوان گفت نیاز به یه مقدار تنهایی داشتم، پلیس گفت همه حق دارن بعضی وقتا تنهایی با خودشون باشن.

کوزه

  • هایتن
  • شنبه ۱۶ نوامبر ۲۴
  • ۱۸:۳۵
  • ۳ نظر

میگن دیگه از کوزه همان ترآود که در اوست و لازم هم نیست از این بابت شرمنده باشه. قسمت دوم جمله رو من می‌گم بقیه نمی‌گن. حالا البته اگه کوزه‌ی شراب و اینا باشه باید شرمنده باشه نمی‌دونم شایدم لازم نیست باشه، بستگی داره منظور از شراب چی باشه. ولی در کل به نظرم کوزه‌ای که توش آب خالی باشه لازم نیست شرمنده باشه، البته اونم باز به شرطی که کوزه‌ش شکسته و سوراخ نباشه وگرنه به نظرم باید شرمنده باشه. به هر حال منم احتمالا همونی هستم که به نظر میام یعنی خب شایدم اصلا به نظر نمیام. به هر حال من یه کوزه‌ی شکسته نیستم. اون روز، آخر وقت، یکی از دانشجوهای اینجا که اسمش ماروینه و یه مدت تلاش می‌کرد اسم کامل منو تلفظ کنه اومد اینجا و طبق معمول گیر داد که تو چرا تا آخر وقت می‌مونی و این صوبتا. بعدم گفت بیا چند تا شنا بریم، می‌خواست منو شکست بده وقتی شکستش دادم و علاوه بر اون چند تا شنای یک دست هم رفتم گفت فکر می‌کرد آماده‌ترین بدن این طبقه رو داره. به نظرم اومد من می‌تونستم سوپرمن باشم دنیا در حقم جفا کرده. به هر حال سوپرمن بعضی شبا از خواب بیدار می‌شه و فکر و خیال برش می‌داره.

مشاهده‌گر

  • هایتن
  • دوشنبه ۱۱ نوامبر ۲۴
  • ۰۹:۰۶
  • ۰ نظر

کارهای زیادی نیست که بخوام بگم برای خودم می‌کنم خب آره برای خودم غذا می‌خورم و برای خودم می‌خوابم ولی اینا بدیهیاته و اختیار چندانی هم درش ندارم. قصد گله کردن ندارم یعنی با مفهموم گله کردن از خودت مشکل دارم به نظرم بی‌معنیه و بیشتر شبیه یه استعاره‌ی سطحیه. داشتم در واقع به نوشتن فکر می‌کردم و اینکه بعضی وقتا مزخرف می‌نویسم و بعد خب مزخرف برای کی؟ اتفاقا بیشتر وقتا زمانی مزخرف می‌نویسم که تصمیم می‌گیرم یه چیز خوب بنویسم. ولی در کل نوشتن کمک زیادی می‌کنه که اینی که هستم باشم یعنی حالا هر چی که هستم. متوجه تفاوت خودم با دوستان و اطرافیانم می‌شم و همین برام کافیه دیگه حالا بگذار دنیا بگذره.

بدم نمی‌اومد از اینجا بودنم کتابی چیزی بنویسم یعنی کتاب رو همینطوری می‌گم فقط همین که ازش بنویسم یعنی این تنها چیزیه که به ذهنم می‌رسه و مفیدترین کاریه که آدم می‌تونه با یه تجربه‌ی جدید بکنه. مثلا ممکنه از یکی بپرسن اگه بهت فرصت بدن بری مریخ و برگردی چیکار می‌کنی شاید بگه از کوه‌هاش بالا می‌رم و به طلوع آفتاب نگاه می‌کنم و غارهاش رو کشف می‌کنم ولی من دوست دارم در موردش بنویسم.

حالا شاید مدت زیادی هست که خودم نیستم اونم بیشتر به همین خاطره که اصلا همچین نیتی هم نداشتم که خودم باشم. به نظرم آدم سخت و آسونی هستم و به خاطر پایبندی به یه سری معیارهای اخلاقی و اینا زیادی زندگی رو برای خودم سخت کردم به هر حال یه فرصتی پیدا کردیم که به این دنیا بیایم و برگردیم یه سریا رفتن توی اقیانوسا شنا کردن و چهل کشور دنیا رو گشتن و همه‌ی غذاها رو امتحان کردن، به من هم این برسه که در موردش بنویسم.

باید وصیت کنم وقتی از دنیا رفتم مرا بالای یک کوه بی سر و صدا چال کنند. بادگیر باشد و ترجیحا در سایه‌ی یک صخره باشد قبرم. صخره‌اش بزرگ نباشد تا از افتادنش نترسم و هر روز صبح یک چوپان از آنجا رد شود تا حساب روزهای مردنم دستم باشد.
موضوعات
آرشیو مطالب
کلمات کلیدی
پیوندها