- هایتن
- دوشنبه ۱۸ آوریل ۱۶
- ۰۱:۴۲
- ۹ نظر
1. یکه دانا هفت بره داشت یک روز یکی از آنها قاطی گلهی منصور شد از قضا برهی میراحمد هم همان روز گم شده بود یکه دانا وقتی رفت داخل طویلهی منصور تا برهاش را بردارد میراحمد گفت آن بره مال من است و یکه دانا یک کشیده خواباند در گوش میراحمد.
2. چوبانف برادر کوچک یکه دانا داشت از سر زمین برمی گشت که با برادران میر مواجه شد آنها هفت برادر بودند میراحمد که برادر بزرگتر بود داد زد بگیرین این پدرسوخته را. میرجعفر و میرحسن دستهای چوبانف را گرفتند و میراحمد با چوب به جان پاهای چوبانف افتاد.
3. حبی پسرعموی چوبانف داشت آن سمت دره گندم درو میکرد. بر سر انگشتان وسط و اشاره انگشتیهای فلزی میپوشند و به شکل عدد هفت چیزی شبیه چنگک میسازند. اگر این انگشتیها را به هم بسایی میتوانی صدای صیقل دادن شمشیر را بشنوی. چوبانف داد زد آهای حبی، پسر عمو بیا من را کشتند حبی چیزی نشنید.
4. چوبانف کجکی کجکی خود را به ده رساند به خانهی اصغر، بزرگ ده رفت و برایش تعریف کرد که برادران میراحمد او را زدهاند اصغر گفت اشکالی ندارد همسایهاید. چوبانف تا هفت روز نمیتوانست درست راه برود.
5. قره خان پسرخالهی بلند بالای چوبانف سوار بر خرش داشت از خرمن پایین میآمد که میرجعفر را سوار بر یک خر دیگر دید. داد زد آهای میرجعفر صبر کن با هم برویم. با نوک تیزی خرش را سرعت داد و خودش را به میرجعفر رساند و او را به باد کتک گرفت. میرجعفر جور هفت برادر را یک جا کشید.
6. ساعت هفت عصر بود که چوبانف داشت به خانه برمیگشت اصغر، بزرگ ده، پشت در ایستاده بود میگفت قره خان میرجعفر را بدجوری کتک زده چوبانف گفت آن موقع که ما برای شکایت آمدیم گفتی همسایهایم اشکال ندارد.
7. چوبانف سر زمین بود که صدای فریاد میرجعفر را شنید. داشت فرار میکرد و داد میزد یا حسین یا حسین! قبل از آنکه خیلی دور شود و صدایش محو شود چوبانف هفت بار صدای یا حسین میرجعفر را شنید، باز هم قره خان دنبالش کرده بود.