لوشن مرغ چاقی بود که به خاطر وزن زیادش نمی‌توانست راه برود. خوشبختی‌اش این بود که مجبور نبود برای پیدا کردن غذا راه برود. مارتا، صاحب مزرعه که زن پیری بود، آب و دانه‌اش را برایش فراهم می‌کرد. لوشن برای دیدن بعضی چیزها مجبور بود خودش را جابجا کند و همیشه از دور شاهد رابطه عاشقانه‌ی کانول، خروس مزرعه، با بقیه‌ی مرغ‌ها بود. علت علاقه‌ی بیش از حد صاحبش را به خود می‌دانست و شیرین‌زبانی‌های مارتا او را در این زمینه دچار توهم نکرده بود، از عاقبتش خبر داشت. لوشن همه چیز می‌خورد و این اواخر مارتا متوجه شده بود او به چیزهای شیرین علاقه‌ی بیشتری دارد این موضوع او را خوشحال کرده بود شیرینی باعث می‌شد وزن لوشن زودتر بالا برود لوشن اما با خودش فکر می‌کرد اگر به خاطر خوردن شیرینی زیاد بمیرد لابد مرگ شیرینی خواهد بود.  

 

 

+ همسایه‌ی ما یک مرغ بسیار چاق داشت که نمی تونست راه بره

+ مارتا همین دنیای پیر است که منتظر یک فرصت مناسب است تا ما را بکشد. من و لوشن یک سری شباهت‌ها به همدیگر داریم و البته تفاوت‌هایمان هم کم نیست. از جمله شباهت‌هایمان این است که هر دو خوشگلیم و شیرینی زیاد می‌خوریم و البته بار مسئولیت زیادی بر دوشمان است، بار مسئولیت لوشن را روی شانه‌اش دیدید؟ تفاوتمان این است که لوشن توانایی راه رفتن ندارد ولی من در حال حاضر یکی از بهترین متخصصان مخابراتی این کشور هستم.