- هایتن
- جمعه ۲۶ آگوست ۱۶
- ۰۵:۳۶
- ۲۲ نظر
سلام
خونه رو گرفتم فرشش رو خواهر بزرگم داد یه دست مبل خواهر دیگهم داد یخچال رو یکی از دوستانم داد الان فقط دو تا از پنجره هام پرده ندارن دارم بی پرده با شما سخن می گم. دیروز صب رفتم دنبال کارای اینترنت، بلبل از چمن جدا بشه چطور میشه من اینترنت نداشتم اون طوری نشده بودم اون اصلا داستانش عشقیه فرق داره ولی خوب منم مثل اون بلبله عزادار بودم و این صوبتا رفتم نمایندگی یکی از این اپراتورها یه پیرمردی به صندلی ریاست تکیه داده بود سبیلش رو به صورت افقی نصف کرده بود و نصف بالاش رو اصلاح کرده بود شبیه یک گربه ی مکار شده بود جلوش ایستادم به صورتش زل زدم تا بهم بگه بفرمایید بعد من کارم رو بگم ولی اونم مثل یه گربه ی مکار فقط بهم زل زد آخرش گفتم می خوام اینترنت همراه بگیرم چرا همیشه باید این من باشم که قدم اول رو برمیداره سرش رو مثل یک گربه ی مکار تکون داد من رو به سمت یک خانمی که انتهای اتاق نشسته بود راهنمایی کرد در واقع سه تا بودن ولی فقط این یکی رو صندلیش نشسته بود، همیشه برام سوال بود که اینا چقدر حقوق می گیرن بابت این کار بدیهی که در اون تخصص هم ندارن یک بار یکیشون نیم ساعتی داشت با تلفن حرف می زد و من فقط یه سوال داشتم آخرش هم بعد از نیم ساعت برگشت بهم گفت باید به یه قسمت دیگه مراجعه کنم کارد می زدی خونم در نمی اومد. گرون ترین نوع مودم رو بهم پیشنهاد داد منم گفتم تو سایت مودم های ارزون تری دیدم گفت اونا دیگه منسوخ شده، حوصله نداشتم باهاش بحث کنم این کار برام خیلی پیچیده ست منظورم بحث کردن با آدمیه که هیچ شناختی ازش ندارم. همون اول بهم گفت 395 تومن بریزم به حساب راستش برام اهمیتی نداشت اینقدر که مثل یک بلبل که از چمن جدا شده بی صبر بودم ولی بهش گفتم که من می خوام همین الان وصل بشه پولو ریختم مدارک رو دادم کلی فرم پر کرد با دوستانش مشورت کرد پیرمرد جلوی در قد کوتاهی داشت و مثل بچه هایی که خودشون رو خیس کرده باشن راه می رفت می دونم خوب نیست اینطوری در موردش حرف بزنم ولی واقعا همینطوری بود. مدام تا جلوی در می رفت بیرون رو نگاه می کرد و برمی گشت روی صندلیش می نشست و مثل یک گربه مکار فقط به روبروش نگاه می کرد. دختر خانومی که داشت کارای من رو انجام می داد مدام از دوستانش سوال می پرسید روی تابلوی ال ای دی پشت سرش صرویس سنتر رو اشتباه نوشته بودن دو دل بودم این موضوع رو بهش بگم یا نه دختر خانوم وسطی رئیس این سه نفر بود و هر دو سوالات رو از اون می پرسیدن. کارم که تموم شد برگشت بهم گفت الان سرویس قطعه و اینترنت شما یک ساعت دیگه وصل میشه عصبانی شدم احساس کردم سرم کلاه رفته نباید پول رو اولش می گرفت بعدم می گفت یه ساعت دیگه وصل میشه پولم رو پس گرفتم یعنی نمی خواست پس بده می گفت الان هر جا برین وضع همینه سرویس سراسری قطعه گفتم اشکالی نداره جاهای دیگه رو هم امتحان می کنم. اگه پول رو پس نمی داد قیصریه رو به آتیش می کشیدم رفتم از یه جای دیگه یه مودم ارزون تر گرفتم. اینترنتم بازم همون چند ساعت بعد وصل شد ولی این یکی سرم کلاه نذاشت پول رو آخرش با رضایت خودم بهش دادم.
این اواخر چند تا کتاب خوندم ناتور دشت فوق العاده بود اتحادیه ابلهان مزخرف بود نویسنده ش جایزه پولیتزر گرفته برای این کتاب مزخرف، عقاید یک دلقک هم مزخرف بود نویسنده این کتاب هم جایزه نوبل گرفته برای این کتاب مزخرف. البته یه مقدار از این مزخرف بودن هم به ترجمه ربط پیدا می کنه به هر حال اگر هم کتاب های خوبی بودن که نبودن من متوجه شدم که دوست ندارم داستان زندگی آدم های بازنده رو بخونم اتحادیه ابلهان و عقاید یک دلقک هر دو داستان زندگی دو تا آدم بازنده بود. آدمایی که می جنگن حتی اگر شکست بخورن برام قابل احترامن.
یک نفر هم در پست آنا به صورت ناشناس برام کامنت خصوصی گذاشته که شجاعت داشته باشم، حتما شوخی تون گرفته با من، کامنت خصوصی به صورت ناشناس گذاشتین بعد از من که با اسم خودم می نویسم خواستین شجاع باشم. دوست داشتم یه داستان در مورد یه آدم ترسو بگم که اسمش ترسه بود، ترسه به ترکی یعنی سر و ته یعنی اشتباهی. یعنی این آدم به اشتباه ترسو بود، چه نامگذاری هوشمندانه ای. چند وقته داستان نگفتم بهتره وقتی داستان نمیگم عکسم براش نذارم. اینطوری پستایی که داستانی نیستن رو تنبیه می کنم من کلا خیلی خشنم اون روز سر کار همکارا داشتن بحث می کردن که لویزان جای خطرناکیه و هر کی بخواد قتلی مرتکب بشه میره اونجا کارشو می کنه منم گفتم اتفاقا من زیاد به این قضیه فکر می کنم که اگر بخوام کسی رو بکشم با جسدش چیکار کنم، الان مشکلم حل شد.