- هایتن
- پنجشنبه ۱۷ نوامبر ۱۶
- ۰۹:۱۱
- ۱۵ نظر
معمولا پستهای کوتاه نمینویسم یعنی این اعتماد به نفسو ندارم که خیال کنم دویست هزار نفر به خاطر خوندن پستهای کوتاه من خودکشی کنن راستش رو بخوام بگم تصور نمیکنم وبلاگ من از اول تا حالا بیشتر از انگشتان یه دست کشته داده باشه این روزا حتی چایی هم با دیدن من قند تو دلش آب نمیشه.
میخوام شروع به عکاسی کنم یعنی چند تا عکس هم با گوشیم گرفتم یک عکسش از سرایهدار ساختمان روبرو بود که داشت زمین رو جارو میکرد و پسر کوچیکش کنارش ایستاده بود و به خاطر آلودگی هوا ماسک زده بود مفهوم عکس هم این بود که هیچکس برای این آلودگی کاری از دستش برنیومد کاش سرایهدار به خاطر پسرش هم که شده یه جارویی هم به آسمون میکشید. یه عکس دیگه هم گرفتم اون برد الکترنیکی که تو پست قبلی گفتم افتاد زمین از کار افتاد قیمت زیادی داشت معلوم شد مشکلش جدی نبود و یکی از پایههاش شل شده، برد رو گذاشتم داخل یه جعبه و اونم گذاشتم داخل یه کمد و بعد هم یه برگه روش چسبوندم که با خط درشت روش نوشتم لطفا دست نزنید، خیلی جدی بودم اصلا مسخره بازی هم در نیاوردم، یعنی هی میخواستم آخرش یه شکلکی چیزی هم بکشم گفتم نه ولش کن. این عکس هم فقط محض ثبت یه خاطره بود و مثل عکس بالا سرشار از مفهموم نبود. یه چند تا عکسم از خودم تو آینه آسانسور و این جاها گرفتم شبیه این هنرمندای بزرگ که نقاشی پرتره از خودشون میکشن.
+ عنوان از شعر صائب تبریزیه که میگه
از دیدن رویت دل آیینه فرو ریخت هر شیشه دلی طاقت دیدار ندارد
در هر شکن زلف گرهگیر تو دامیست این سلسله یک حلقه بیکار ندارد