- هایتن
- شنبه ۲۲ آوریل ۱۷
- ۱۱:۲۳
- ۷ نظر
خوب میشوم. از این امیدواریها به خودم زیاد میدهم. ولی واقعا یک صحبت خوب حالم را خیلی خوب میکند. به مویی بند است حال بدم، بیشتر وقتها با اینکه از آن لحظه ناامیدم اما به لحظهی بعد امیدوارم. چند روز دیگر تولدم است و با بالا رفتن سنمان آدمهای خوب اطرافمان کمتر میشوند. انگار که لشکری از خوبان به راه افتادند و هر روز یکیشان زمین میافتد. من هم تیر خوردهام ولی زندهام. شبیه قهرمان فیلمها هستم که از اول هم معلوم است نمیمیرند.
دیشب خواب دیدم توی دریا سوار یک چیزی شبیه زیردریایی هستم و هواپیماهایی که از فضا بهمان حمله کردهاند را یکی یکی شکار میکنم. موشکهایی که میزدم خودشان دنبال هواپیما میافتادند و منفجرش میکردند. دو تا را که زدم سومی بزرگ بود موشکها را که بهش زدم شبیه تیری چوبی که به سپری آهنین خورده باشد پایین افتادند، بدون اینکه حتی منفجر شوند. در خواب گفتم اووپس. بعد هم هواپیمای غول پیکر برای شکار من برگشت، مثل دایناسوری که بهش سنگ زده باشند وحشی شده بود. از خواب که بیدار شدم داشتم فکر میکردم موشکها چرا حداقل منفجر نشدند، داشتم دنبال دلیل علمیاش میگشتم.
+ لطفا تولدم رو تبریک نگید.