- هایتن
- چهارشنبه ۲۸ ژوئن ۱۷
- ۱۲:۳۰
- ۶ نظر
دیروز صبح که سوار ماشین شدم راننده و ماشینش هر دو خاکی بودند، منظورم این نیست که سر به زیر و متواضع و اینها بودند، نه، واقعا خاکی بودند (لایهای نازک از خاک آنها را پوشانده بود). به ما مردها سخت نگیرید، خستهایم یا شاید هم در طوفان گیر کردهایم.
مسیر دوم که میخواستم سوار شم یکی از همکارا رو دیدم. این دومین بار در طول یک هفتهست که بین مسیر میبینمش. خدا رو شکر این دفه ماشین پر بود و ایشون با ماشین بعدی اومد، خطر از بیخ گوشم گذشت و از یک پیچیدگی غیر ضروری اجتناب ورزیدیم. دفعه قبل که با هم بودیم کرایهش رو حساب کردم اصرار کرد که نه آقا مال خودت رو حساب کن فقط، بعدم که پیاده شدیم به زور پولش رو پس داد. همین که یه تشکر خالی میکرد کافی بود، من خودم از اینکه کرایه ایشون رو حساب کرده بودم تو آسمونها پرواز نمیکردم. مردم این کار رو میکنن، مثلا وقتی دو نفر آدم بالغ به هر دلیلی با هم یه قهوه میخورن دنگی حسابش نمیکنن، برای این کار لازم نیست عاشق هم باشن. به هر حال شما بعضی وقتا در همون لحظه اول تصمیمت رو در مورد یک نفر میگیری، این اتفاق برای من زیاد میافته. بعضیا تازه بعد از ده سال میفهمن چقدر به هم علاقه دارن، تازه برگشته جمله عاشقانه هم میگه،
من هر روز علاقهم به تو بیشتر میشه،
اونوخ ببخشید، ننهی کریستف کلمب، چند سال دیگه طول میکشه ما رو به طور کامل کشف کنی؟