سلام

صبی برای نماز که بیدار شدم یادم نمی اومد ساعتم زنگ زده یا نه، دیشب خواب خوبی نداشتم وقتی خواب بودم اصلا مطمئن نبودم خوابم، شرط می بندم شما تا حالا اینطوری نشدین. دو ساعتی تو اینترنت بودم و صبحانه خوردم ساعت 7 کارم رو شروع کردم ساعت 7:30 خوابم گرفت منم که خوب جو بگیره ولی خواب نگیره یا چه می دونم خواب نگیره ولی سگ بگیره یا شایدم خواب بگیره ولی جو نگیره، یکی از اینا. رفتم یه ساعتی خوابیدم جای دوری نرفتم البته، مثلا اگر رو کره ماه بودم برای خواب باید برمی گشتم داخل سفینه یا اگر خلبان هواپیمای مسافربری بودم که اصلا حق نداشتم بخوابم.

 دیگه بعدش بیدار شدم و کارم رو ادامه دادم. دارم اعتقادم رو به چایی از دست میدم مدام نسکافه می خورم یعنی الان دارم با خودم فکر می کنم یک عمر بهم دروغ می گفتن که چایی خواب رو می پرونه متاسفم که اینو میگم ولی از این بعد اگرم بخوام چایی بخورم باید پررنگ باشه، نصف بیشتر عمرمون داره به خواب میگذره اینطوری. ظهری هم استانبولی گذاشتم وسایلش رو یکجا ریختم داخل پلوپیز نیم ساعت بعد آماده شد.

فردا باید برم ورامین عروسی یکی از دوستانم، برام سخته تا اونجا رفتن و برگشتن، اونم شب. همینجوریشم تعجبم که چرا تا حالا منو ندزدیدن بعد با دست خودم گوشت رو بدم دست گربه! دلمم نمیاد بهش زنگ بزنم بگم نمی تونم بیام. دیگه ببینم چی میشه شاید زودتر برم هدیه ش رو بهش بدم برگردم.  

بهترین اتفاقی که الان می تونه بیفته اینه که امروز به جای اینکه پنج شنبه باشه چهارشنبه باشه،

الکی مثلا نمی دونم امروز چهارشنبه ست، آرزوم برآورده میشه الان.

+ یه آرزو بکنین که قبلا برآورده شده