- هایتن
- چهارشنبه ۱۶ می ۱۸
- ۱۷:۵۵
- ۴ نظر
دقت کردهاید کیفیت نوشتههایم پایین آمده. البته نیازی به دقت هم ندارد اگر از اهل دقت نباشید، خودش همینجوری مشخص است. نه اینکه جوانتر بودم برای خودم سعدی علیهالرحمهای بودم، از آن جهت. نمیدانم سعدی را، خودش خودش را کشف کرد یا نه مثل این بازیکنان جوان یک نفر آمد او را کشف کرد؟ هر چه که باشد به درد من یکی نمیخورد و چراغی پیش رویم روشن نمیکند چه آنکه مجبورم خودم خودم را کشف کنم. نه اینکه روزی در هزار تا محفل شعر و ادب و فرزانگی حضور ندارم تا کسی ببیندم، نه، از بس پیچیدهام. میدانید که، سعدی سهل و ممتنع بود. یحتمل، همسایهی دیوار به دیوارشان کشفش کرد.
و اما رمضان. آدم دهانبینی هستم. الان نه، ولی در گذشته بودم. برایم مهم بود آدمهای نابغه در مورد دین چه فکری میکنند. مثلا میرفتم میگشتم پیدا کنم انیشتین چه فکری داشته، یا چه میدانم این برندگان نوبل. بعدها فهمیدم من خود کم نیام. به هر حال در توصیف دقیق اینکه چه دیدگاهی در مورد دین دارم درماندهام اما رمضان را دوست دارم. رمضان در کنار چیزهای دیگر من را یاد پدرم میاندازد. پدرم آدم باعرضهای نیست همیشه از سختترین راه ممکن نان درآورده است. چه آن موقع که در روستا کشاورز بود و پاییز و زمستان را برای کارگری به شهر میآمد و چه بعدها که به شهر آمدیم و 25 سال تمام کارگری کرد، بی هیچ بیمه و مرخصی و اضافه کار و حق اولاد و بازنشتگی و کوفت و زهرمار. عرضهی اینکه مغازهای داشته باشد تجارتی بکند نداشت. حتی در همان کارگری هم پیشرفتی نکرد، سختترین کارها را به او میدادند. به هر حال پدرم به این معروف است که در سختترین روزهای زندگیاش روزهاش را گرفت. میگفت در روزهای سخت تابستان که سر زمین بوده از شدت گرما و خستگی میرفت کنار چشمه آب سرد روی سرش میریخت ولی روزهاش را نمیخورد.