- هایتن
- پنجشنبه ۲۴ می ۱۸
- ۱۱:۳۸
- ۶ نظر
امروز تولد یاسین بود. دیشب خانهی خواهرم بودم ظهری پیامک داده بود که لطفا امشب افطار را بیا اینجا. بدبینم و موضوعات را بیخودی پیچیده میکنم. سال پیش برای تولد خودم خواهرم بهم پیامک داد که برایت کیک درست کردهام بیا اینجا یک تولد مختصری بگیریم. قبول نکردم گفتم دل این کارها را ندارم. البته بعدش عذرخواهی کردم ولی واقعا هم دلش را نداشتم. به هر حال دیروز که در خیابان برای یاسین دنبال کادو میگشتم با خودم میگفتم خواهرم باید بداند که این کارها برای من سخت است. خانه که رسیدم دیدم خبری نیست به یاسین گفتم دایی جان تولدت مبارک، با یک حالت نالهی بچهگانهای گفت که مامانم امسال برایم تولد نگرفته. گفتم خب ماه رمضان است بعدا میگیرد. آمدم نشستم یاسین دوباره با همان ناله رو به پدرش گفت عه، بابااا دایی چرا برام کادوی تولد نگرفته؟ گفتم لامذهب من یک ساعت است در خیابانها دنبال یک چیز مناسب میگشتم حتی همین فروشگاه اتکا را زیر و رو کردم چیزی مناسب تو پیدا نکردم. گفت نه خیر، اسباب بازی برای بچهها داشت گفتم نینی که نیستی تو دیگر. رو به پدرش گفتم خارجیها عادت خوبی دارند چیزهایی که بچه دوست دارد یا لازم دارد را لیست میکنند مردم برایش میخرند گفت یاسین که الان فقط از این عروسک های لگو میخرد و جدیدا هم یک کتاب را شروع کرده میخواند، یک کتابی بود به اسم تام گیتس. قرار شد سه جلد از آن کتاب را دفعهی بعد برایش بخرم. در نهایت بهش گفتم اگر آن کتابها را برایت بخرم مسقطیهایم را پس میگیرم، پول خوبی برایشان دادهام. کادوی تولد برایش مسقطی خریده بودم.