- هایتن
- شنبه ۲۶ می ۱۸
- ۱۲:۰۲
- ۱۰ نظر
همیشه یک آدم تئوری بودم، در عمل گند میزدم. در تمام طول تحصیلم در دروس ریاضی بهترین بودم، اما کمیت عملم لنگ بود. بد خط بودم. غیر از خطم، بقیه چیزهایی هم که درست میکردم چه کاردستی باشد، چه نقاشی باشد، شبیه یک سوسک، بدقواره بود. تنها نقاشی که خوب بلد بودم بکشم اسکلت انسان بود. یک بار چند تا روانشناس به مدرسهمان آمدند گفتند هر کس یک نقاشی بکشد، می خواستند از روی آن شخصیت ما را تحلیل کنند، من هم برایشان اسکلت کشیدم. فکر میکردم این کارم هنرمندی بزرگی است. مدام اسکلت می کشیدم و به این و آن نشان میدادم. در دوست پیدا کردن و نگه داشتن کسانی که دوستشان داشتم بیهنر بودم، این یکی، از بزرگترین حسرتهای زندگیام است، روزهای خوبم را با عصبانیت و ناامیدی گذراندم. یکی از دوستانم میگفت من اگر دختر داشتم به تو نمیدادم، دیوانهاش میکنی و آخر سر راهی بیابان میشود. نمیتوانستم چیزی بسازم و اگر هم چیزی سالم بود من از عهده خراب کردنش برمی آمدم. همین الان هم کمابیش اینطوریام. البته از این بابت خوشحالم که به کل تغییر نکردهام و افتخار آشنایی با آدمی مثل خودم را دارم. هنوز هم وقتی حرف میزنم فقط مزخرف میگویم. الان قسمت اعظم کارم طراحی و ساخت است. این میز کارم است، دو تا فرستنده گیرنده مخابراتی را بر روی دو برد FPGA پیاده کردهام. یکی آن طور سفر میکند یکی همینطور.