معمولا چند جمله از نوشته‌های یک نفر که می‌خوانم می‌فهمم چقدر بارش است، بعد از اینکه فهمیدم بهش جایزه نوبل و اسکار، یا نه برعکس، تمشک طلایی می‌دهم. مثلا اگر همین جمله‌ی اول را از کسی غیر از خودم بخوانم با خودم می‌گویم یارو فکر می‌کند خیلی هنرمند است و علم غیب بلد است و هوش مصنوعی دارد و مستحق تمشک طلایی‌ست ولی از خودم که بخوانم به خودم احسنت می‌گویم که اینقدر هنرمندم و علم غیب بلدم و هوش مصنوعی دارم. به هر حال یک ویژگی مهم آدم‌ها، شوخی‌هایی هست که می‌کنند، شوخی کردن مثل اسب‌سواری می‌ماند، باید بلد باشی و یک اسب خوبی باشد که سوارش باشی وگرنه فایده ندارد بهترین سوارکار دنیا باشی. راستی اگر فدراسیون بین الملی سوارکاری تصمیم بگیرد از این به بعد مسابقات سوارکاری به جای اسب با الاغ برگزار بشود، قهرمان‌های دنیا عوض می‌شوند. می‌خواهم بگویم یک قهرمان سوارکاری با اسب اگر سوار الاغ شود قهرمان نمی‌شود، مهم است با کی شوخی می‌کنی. در ضمن الان اگر قهرمانید خیلی به خودتان نبالید، شاید قهرمان سوارکاری با الاغید. من تا حالا چند تا داستان فلسفی با اسب و الاغ گفته‌ام. احتمالا دویست‌هزار سال بعد از مرگم بگویند مرحوم به اسب و الاغ خیلی علاقه داشت.

چند هفته‌ای هست کمتر در محل کار حرف می‌زنم یعنی در واقع اصلا حرف نمی‌زنم و متوجه شدم این برایم خیلی بهتر است، منظورم قند خون و کلسترول نیست، خودتان را به خنگی نزدید، می‌دانید منظورم چیست. امیدوارم بتوانم ادامه‌اش بدهم. بعضی کارها مثل یک ستاره، دنباله‌دارش قشنگ است. به هر حال اگر یک دوستی به اسم چهل داشتم باهاش زیاد شوخی می‌کردم، مثلا روز تولدش، بهش می‌گفتم چهلمت مبارک :دی.