- هایتن
- دوشنبه ۲۲ جولای ۱۹
- ۱۱:۵۳
چند سال پیش با یک نفر آشنا شدم، آن موقعها جوانتر و جاهلتر بودم، از این کارها میکردم. القصه آشنا شدیم. با اینکه مذهبی بود ولی مثل درخت گردو سخت گیر هم نبود، یعنی با همکلاسیهای پسرش با هم درس میخواندند، حرف میزدند و ناهار میخوردند. من هم با اینکه خودم از این کارها نکرده بودم سعی میکردم خیلی هم مثل سوسمار نفهم نباشم. یعنی با خودم گفتم چیز پنهانی ندارد و با خودش روراست است، از بس که قربان خودم بروم صداقت برایم مهم بود. به هر حال به آشنایی با ما که رسید حجب و حیا و این چیزهایش گل کرد. با یک مکافاتی توانستم یک ملاقاتی با ایشان داشته باشم. حالا قضیه که کنسل شد ولی خب، نکنید از این کارها، همان خدایی که بهش اعتقاد دارید خوشش نمیآید.