- هایتن
- جمعه ۲۶ جولای ۱۹
- ۱۱:۳۶
امروز کوه رفته بودم، این کوه شیب تندی داره و پر از صخرهست، با اون تپههایی که شما میرین فرق داره. وقتی بالا میری چند متر جلوتر رو بیشتر نمیبینی. ممکنه از یه صخره بالا بری و بعد روش گیر کنی، نه راه پیش داشته باشی و نه راه پس. همچین موقعیتی خجالتآوره، برای من که خیلی سخته تو همچین موقعیتی گیر کنم و داد بزنم کمک، کمک. زندگی هم همینطوریه، بعضی وقتا آدم یه غلطی میکنه توش میمونه. به هر حال تا یک جایی بالا رفتم و پشت یک تکه سنگ بزرگ نشستم. باد نسبتا تندی میاومد، میخوام بگم فضا برای افکار متعالی کاملا فراهم بود ولی من که با خودم غذا برده بودم، داشتم فکر میکردم من چرا گشنهم نمیشه؟ پایین که برمیگشتم دو تا صخره رو دیدم که به همدیگه چسبیده بودن و به نظر میاومد فاصلهی زیادی با افتادن ندارن، رفتم زیرشون نشستم تا اگر به احتمال یک در 200 میلیون زلزلهای چیزی اومد این صخرهها بیفتن روی سرم و همه چیز به خیر و خوشی تموم بشه.