- هایتن
- يكشنبه ۲۸ جولای ۱۹
- ۱۰:۳۶
آدمایی که از جنگ بر میگردن بعضی وقتا شدت ضربات روحیشون به حدی هست که دیگه درمان نمیشن و باید تا آخر عمرشون همونطوری زندگی کنن. من نمیدونم چیکار باید بکنم که مثل اونا نشم، بهش میگن سندرم بازگشت از جنگ، معمولا هم میگیرن مردم رو میکشن، حالا البته این موضوعی نیست که بخوام باهاش شوخی بکنم ولی از اونجا که من از جنگ برگشتم و زده به سرم، باهاش شوخی میکنم.
حواسم نبود کامنتها بستهست، میتونم کمی عقدهگشایی کنم. این حکایت رو شنیدین که میگه شیخی به روستایی شد و گفت اگر آنچه میگویم انجام ندهید با شما همان میکنم که با مردم روستای قبلی کردم، مردم خوفناک شدند و گریبان چاک کردند و پرسیدند ای شیخ مگر با مردمان بدبخت روستای قبلی چه کردی؟ شیخ هم گفت رهایشان کردم و سراغ شما آمدم. به هر حال اگر کسی به کامنتی که براش میذارم جواب نده یا دیر جواب بده، رهاش میکنم و میرم سراغ وبلاگ بعدی. خودمم تو این چند سال شده چند بار این کارو بکنم یعنی جواب ندم یا دیر جواب بدم، شاید تو پنج سال پنج بار مثلا، ولی خب وقتی این کارو کردم مشکلی نداشتم طرف رها کنه و بره. بعضیا من باب اگر با من نبودش میلی چرا ظرف مرا بشکست لیلی این کارو میکنن. یعنی مثلا من مجنونم اونا لیلی، آره خب من از جنگ برگشتم، زده به سرم، مجنونم.