- هایتن
- يكشنبه ۱۱ آگوست ۱۹
- ۱۲:۳۲
- ۵ نظر
امروز رفتم یک موسسهی آموزش زبان که آزمون تعیین سطح بدهم، کلاسش چیزی نبود که انتظارش رو داشتم، برگشتنی چند کیلومتر رو پیاده اومدم و خسته شدم، از اون خستگیها که درنمیرود، آخرش هم تقلب کردم و یک کدئین انداختم، اون پیاده اومدنت بهر چه بود و این کدئین خوردنت بهر چه. با خستگی درنرفته دارم آهنگ گوش میدم، یکی میگه کاش روز رفتن تو، گریه چشمم را نمیبست، یکی هم میگه بنشین لحظهای، رو در روی من، چایم را با عطرت هم بزن، ملت خجستهن. ولی یکی خوب میگه، میگه بی عشق و بی عاطفه و بی هیچ وعدهای، ماندهم چگونه سمت خودت میکشانیام، هر چند اینم به من خسته مربوط نمیشه ولی خوب میگه.