- هایتن
- يكشنبه ۸ سپتامبر ۱۹
- ۱۱:۰۶
- ۲ نظر
به سعدی فکر میکردم و اینکه چقدر باید فوقالعاده باشی که در زمان سعدی از شعر گفتن پول دربیاری، یعنی احساس کردم سعدی زیادی غم نان کشیده و به این خاطر براش غصه خوردم، برای میزان فوقالعاده بودنش غصه خوردم و اینکه احتمالن همین هم کافی نبوده و مجبور شده چند تا شعر سفارشی هم بگه، این کافی نبودن خیلی غمانگیزه. این دومین غصهی عجیب و غریبی بود که تو این چند روز خوردم.
دوباره خوندن تئوری اطلاعات رو شروع کردم و امیدوارم این دفعه که آزادی خاطر بیشتری دارم به نتیجهی بهتری برسم. ممکنه تا آخر عمرم مثل دن کیشوت به جایی نرسم، ولی از این تلاشهایی که کردم و شکستهایی که خوردم میشه یه فیلم طنز ساخت. یکی بود یکی نبود، یه منگولی بود که میخواست چند تا مسئلهی حل نشده ی مخابرات رو حل کنه و از بس دچار خودنابغهپنداری شده بود که با هیچ کس حرف نمیزد و به همین خاطر تا آخر عمرش مثل جوجهتیغیها افسرده بود.