- هایتن
- يكشنبه ۱۵ سپتامبر ۲۴
- ۱۹:۲۸
- ۱ نظر
یه احساس تازهواردی دائمی دارم اینجا. حالا بعضیا خوبن مثلا یه همکاری داشتم که یخ نداشت که باز بشه. شنیدین که میگن یه کم طول میکشه یخش باز شه، این کلا آب جوش بود، هر جا میرفت بلافاصله شروع به شوخی میکرد. حالا من از اون شوخ طبعتر بودم ولی 200 سال طول میکشید یخم باز بشه و با یکی راحت باشم ولی اون لامذهب انگار ضد یخ داشت. حالا اینجا بدتره و به نظرم هنوز یخم باز نشده، تازه احساس میکنم دارم بیشتر یخ میزنم. یعنی خب ایدهآلی که از خودم داشتم بیشتر شبیه یه ببر خونسرد بود ولی الان شبیه یه بچه گربهی آواره تو بارونم. حالا خب یه خوبی هم دارم که اهمیت نمیدم یعنی چیزی بین اهمیت دادن و ندادنم، پذیرشم بالاست، تازه حالا میگم خوبی، ولی مطمئن نیستم چیز خوبی باشه، اینو واقعا نمیدونم و این اواخر شکام به اینکه شاید ویژگی خوبی نباشه بیشتر شده. اگر بخوام یه مثال برای این ویژگی بزنم مثل اینه که دوست دارم برم بهشت ولی اگه خدا گفت برو به جهنم، آه و ناله نمیکنم، میگم باشه هر جور تو میخوای. این اواخر ملت از روشن نبودنم شکایت میکنند، این مثالش به اندازهی کافی روشن بود؟