- هایتن
- يكشنبه ۲۹ ژانویه ۱۷
- ۱۱:۵۱
- ۷ نظر
سلام
تا همین چند سال پیش کارهای روزانهام را در وبلاگ مینوشتم بدون اینکه اصرار داشته باشم نکتهی شگفتانگیزی در آنها نهفته باشد. صبح بیدار میشدم خوابم میآمد یا نمیآمد صبحانه را زود میخوردم یا دیر میخوردم، تنها بودم یا با کسی بودم و آیا از مصاحبت با این کسی که احتمالا پیشم بوده لذت بردهام یا نبردهام. این اتفاق کم میافتاد، لذت بردن را میگویم، و تازه این بخش را به صورت دقیق بهش اشاره نمیکردم چون کسی که با او صبحانه خوردهام احتمالا شگفتانگیز نبود و آدرس وبلاگم را هم داشت و من نمیتوانستم صادقانه در این مورد نظرم را بگویم. شاید وقتی 99 سالم شد صادقانه نظرم را در مورد همه چیز بگویم، نه از این جهت که باز نترسم کسی ناراحت بشود یا نشود، بلکه از این جهت که یارو احتمالا تا آن موقع از دنیا رفته است. حتی یک سری کارهای احمقانه هم میتوانم بکنم و از خودم سلفی بگیرم و در وبلاگ بگذارم، 99 سالگی را میگویم. داشتم میفرمودم، دانشگاه رفتهام، ناهار خوردهام، بعد از ظهر کلاس داشتهام، کلاسش را رفته بودم شاید هم نرفته بودم، عصری خسته بودم و برای خودم چایی دم کرده بودم شاید هم دم نکرده بودم. این وسط یک زنگ هم مثلا به یک نفر زده بودم، یک زنگ کاملا معمولیِ معمولیِ معمولی.
از این حرف های بیهوده،
بعضیها اصرار دارند چیزی که خودت متوجهش هستی را به رویت بیاورند مثلا بپرسند برای چی اینها را مینویسی؟ یکی میگفت تو آشفتگی فکری داری و وقتی من قبول نکردم اصرار داشت قانعم کند. از اینکه برای هر چیزی دنبال دلیل باشم بدم میآید و فکر میکنم اگر کسی برای انجام کاری فقط یک دلیل داشته باشد نباید خیلی باهوش باشد،
بحث شیرین هوش، یعنی میشود من یک همسر باهوش داشته باشم؟ نه از اینهایی که خودشان ادعا میکنند باهوش هستند و حقشان خورده شده، نه، از این واقعا باهوشها. اینقدر که من از دیدن هوشش شگفت انگیز شوم.
ولی حالا که به گذشته نگاه میکنم دلیل اصلی این کارم را متوجه میشوم، دلیلش این بود که کار مهمتری نداشتم انجام بدهم. دارم در مورد اینکه چرا خاطرات روزانهام را مینوشتم صحبت میکنم. علاوه بر اینکه حالا دیگر کارهای مهمتری دارم که انجام بدهم بلکه یک نقطه ضعف قدیمی را هم کنار گذاشتهام. نقطه ضعفم این بود که به همهی تلفنها، پیامکها، ایمیلها و کامنتها جواب میدادم. این روزها بعضیها که زنگ میزنند میدانم بوی دردسر میآید جواب نمیدهم.