- هایتن
- سه شنبه ۲۳ ژانویه ۱۸
- ۱۱:۰۴
یک دوستی هم داشتم که خیلی دوستش داشتم و در موردش حساسیتهای بیخود به خرج میدادم، همدیگر را خوب نمیشناختیم و دوست داشتنم از این تلهپاتیها بود. برای چیزهای بیخود از دستش ناامید و عصبانی میشدم. مثلا وقتی به یک پیامک جواب نمیداد ناامید میشدم. وقتی ازش میپرسیدم که چرا جواب ندادی، باز به همین هم جواب نمیداد و ناامیدیام را به نفرت و عصبانیت تبدیل میکرد. یاد گرفته بودم که اگر به پیامکی جواب نداد دیگر سوال نپرسم و دندان روی طحال و جگر و لوزالمعده بگذارم. چند هفتهای ساکت میشدم تا مثلا بهش بگویم که چقدر از دستش ناراحتم. این چند هفته آزار میکشیدم و هر شب به این فکر میکردم که احمق نشو، ولی خب یک حس رضایتی هم از این داشتم که احتمالا او را هم مقداری میآزارم یعنی شاید چند روز اول برایش طبیعی میبود ولی بعد از چند هفته حتما میفهمید یک خبری هست. بعد از چند هفته یک پیامک دیگر بهش میدادم که یعنی حالا باشد من بخشیدمت. باز به همان هم جواب نمیداد یا یک جواب پرتی میداد، آن چند هفته رنجی که کشیده بودم از دستم میپرید و تازه دوباره اگر چند هفتهی دیگر رنج میکشیدم به نقطهی اول میرسیدم. مختصر نگرانی او را رفع کرده بودم و رنجهای خودم را تازه کرده بودم.