- هایتن
- جمعه ۲۲ نوامبر ۱۹
- ۲۰:۰۲
- ۱۳ نظر
دیروز رفتم کوه، یه داستانی تو ذهنم داره شکل میگیره در مورد اولیور که چشماش کوره ولی دوست داره تو جاهای خوشمنظره باشه. قبل از ظهر که میخواستم یک چرتی بزنم دیدم خاطرههای خوبم داره یادم نمیاد. دقت کردین اتفاقهای بد تبدیل به تروما میشن ولی اتفاقای خوب حداکثر تبدیل به یه خاطره میشن. مثلا شما اگر یه بار از اسب بیفتین احتمالا تا آخر عمر از سوار شدن رو اسب میترسین ولی هزار بارم که سواری خوب داشته باشین اینطوری نیست که به خاطر تاثیرشون قهرمان سوارکاری بشین. یا مثلا یک نفر قاتل زنجیرهای شده و بعد بررسی میکنن میبینن این یه اتفاق وحشتناکی تو بچهگی براش افتاده ولی یه نفر که قهرمان شده هیچ کس نمیگه تو بچهگی یه اتفاق فوقالعاده خوب براش افتاده. میخوام بگم اتفاقای خوب یه تاثیر کوتاه مدت دارن و تازه اگر متمایز باشن تبدیل به خاطره میشن. واسه همین خیلی به آدمایی که بهشون خوش میگذره حسودیم نمیشه، چون آخر روز همهمون کم و بیش مثل همیم، حالا رستوران و سینما و دور دور و دیزنیلند و جزایر هاوایی رفته باشیم یا نرفته باشیم. آخرش خوشبختی تو ذهن ماست.