- هایتن
- چهارشنبه ۷ اکتبر ۲۰
- ۱۲:۵۵
- ۷ نظر
غمانگیزه که مدت زیادی هست برای خودم ماکارونی درست نکردهام، به نظرم همه باید اینقدر ذوق برای خودشان داشته باشند. به هر حال امروز به یکی از دوستانم گفتم تو شانس آوردی پسر شدی گفت چرا گفتم چون اگر دختر میشدی با من آشنا نمیشدی، بعد هم خودم مثل کسانی که اختلال دو قطبی دارند زدم زیر خنده. شبها سردم میشه ولی علاقهای هم ندارم زیادی گرمم بشه، در کل هم انتظار ندارم زندگیم بینهایت آسون بشه، فقط دوست دارم یک ذره بهتر بشه. مردم دنبال آسان کردن همه چیز هستند و موقع اومدن بارون چتر برمیدارند و وقتی از خونه بیرون میرن شوفاژها رو روشن نگه میدارن که وقتی برمیگردن خونه سرد نباشه و برای شستن ظرفها از ماشین ظرفشویی استفاده میکنند. من دوست ندارم زندگیم این قدر آسون بشه که از ماشین ظرفشویی استفاده کنم. با خودم بود دلم میخواست درست کردن صبحانه برام سخت باشه و برای درست کردن آتیش هیزم جمع میکردم، ولی خب چند سالی هست که ماکارونی نپختهام و صبحها هم نون رو از فریزر برمیدارم و تخم مرغ نیمرو میکنم و به جای چایی هم قهوهی فوری میخورم. امشب سیب رنده کردم و الان که دارم لینوکس نصب میکنم برای راهاندازی یک برد، از فرصت استفاده میکنم و مینویسم، تکلیف مشخصی دارم چند وقتیه. یک طوری میشه و من دنبال راههایی برای بهتر شدنم هستم و مثل انسانهای بزرگ دنبال اهداف متعالی نیستم. از بچهگی هم نشونهگیریم خوب نبود با اینکه تلاش زیادی میکردم و بدون عینک هم به زندگیم ادامه دادم ولی یک بار نشد سنگی رو به نشونهای بزنم. از این بابت البته سرافکندگی زیادی ندارم چون تقریبا در همه چیز بیاستعداد بودم و صدای موسیقیهایی که اینجا اونجا میشنیدم رو به بدترین شکل ممکن تقلید میکردم. حسرت این رو میخورم که کاش در گذشته کمی بالغتر و فهمیدهتر بودم. الان نویسندههای وبلاگها رو میبینم که سنشون پایینه و فوقالعاده مینویسن، دلم میخواد مثل یه جیرجیرک آب بشم برم تو زمین.